مجله الکترونیکی هوای تازه e magazine- htnews.ir

نشریه الکترونیک ، فرهنگ ، جامعه ، توریسم ، فناوری و اقتصاد اطلاعات

مجله الکترونیکی هوای تازه e magazine- htnews.ir

نشریه الکترونیک ، فرهنگ ، جامعه ، توریسم ، فناوری و اقتصاد اطلاعات

آثار نقاشی بزرگان دنیا ، مهمان زباله دانی یک پیرمرد!‏

بسیاری از آثار نقاشان مدرن قرن بیستم از سوی هیتلر "هنر انحرافی" نام گرفته بود.

در خانه مرد هشتاد ساله‌ای در مونیخ حدود ۱۴۰۰ تابلوی نقاشی یافت شده که گمان می رود توسط نازی‌ها مصادره شده بود.

به گفته‌ مقام‌های آلمانی در میان آثار هنری که اخیرا در مونیخ پیدا شده، تابلوهای ناشناخته ای از نقاشان مطرح اواخر قرن نوزدهم و بیستم به چشم می خورد.

به نقل از سایت بی بی سی فارسی، آثار ناشناخته نقاشان مطرح در میان گنجینه هنری تازه کشف شده رخ نمایی می کند. گفته می شود که ماموران اداره دارایی از اوایل سال ۲۰۱۲ به این مجموعه گرانبها دست یافته اند، اما از درز خبر آن به رسانه‌ها جلوگیری کرده بودند، زیرا امکان دارد بر سر مالکیت تابلوها مشکلات مالیاتی و سیاسی بروز کند.

دادستانان گفته اند که روند احراز هویت مالکان همچنان ادامه دارد. تصاویری از این تابلوها در یک کنفرانس خبری در مونیخ سال 2013 پخش شد.

 به گفته کارشناسان این آثار توسط نازی ها از مجموعه داران خصوصی و موسسه های هنری مصادره شده بود. در میان این تابلوها آثاری از رنوار، پیکاسو، ماتیس، شاگال و تولوز لوترک وجود دارد.

راینهارد نِمِتس، رئیس دفتر دادستانی شهر آوسبورگ گفته است که ۱۲۱ نقاشی با قاب و ۱۲۵۸ نقاشی دیگر بدون قاب در مارس ۲۰۱۲ در آپارتمان شخصی به نام کورلنیوس گورلیت در مونیخ کشف شد.

از این گنجینه آخرین بار در یک حراجی تابلویی از ماکس بکمان، نقاش اکسپرسیونیست، به بهای حدود یک میلیون و دویست هزار دلار به فروش رفته است

بر اساس گزارش مجله آلمانی فوکوس، آقای گورلیت فرزند یک دلال هنری در زمان جنگ جهانی دوم در مونیخ است و در طول سال ها هر گاه به پول احتیاج داشته یکی از تابلوها را می فروخته است.

تخمین زده می شود که این نقاشی ها بیش از یک میلیارد یورو ارزش دارد. مایک هافمن، کارشناس هنری می گوید که برخی از نقاشی ها کثیف شده اند، اما آسیبی ندیده اند.


رسانه‌های جمعی از قول کارشناسان می‌گویند که این آثار از دو منبع گردآوری شده‌اند: بخشی از آنها آثاری هستند که رژیم نازی میان سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ از املاک یهودیان ثروتمند ضبط کرده است. بخش دیگر را حکومت نازی از موزه‌ها و مجموعه‌های هنر گردآوری کرد و پس از یک بار نمایش در "نمایشگاه هنر انحرافی" برای همیشه از انظار عمومی پنهان کرد.

هیلده‌برند گورلیت مامور بود که آثار هنری اوایل قرن بیستم را که سوی نازی ها غیر آلمانی و "هنر انحرافی" محسوب می شد از موزه های آلمان جمع آوری کند.

او از سوی حزب نازی مامور بود که این آثار را در خارج از آلمان بفروشد که بخشی از آن را نگه داشت. آثاری چون گرنیکا، اثر پیکاسو از جمله آثار هنری منفور نازی ها بود.

پدر این پیرمرد 80 ساله نقاشی ها را در انباری مخفی کرده بود که پس از مرگ او به دست پسرش رسید. پسر که اینک مردی ۸۰ ساله است، آثار را سالهای طولانی در اتاق‌های تاریک و کثیف آپارتمان خود نگه‌ داشته بود.

بنا به گزارش ماموران، آنها هزاران طرح و نقاشی را در میان قوطی‌های خالی کنسرو و مواد گندیده و کپک‌زده یافته‌اند. هیلده‌برند گورلیت در سال ۱۹۵۶ در جریان یک سانحه رانندگی درگذشت.

گفته می‌شود که کارشناسان از وجود برخی از آثار معروف این مجموعه مانند کارهای پیکاسو یا ماتیس باخبر بودند، اما گمان می‌بردند که آنها برای همیشه نابود شده‌اند. انتظار می‌رود که صاحبان پیشین آثار، بازگرداندن آنها را از مقامات آلمانی طلب کنند.

جام نیوز

 

«غادة السمان»، شعر زنی عاشق در میان دوات

غاده السمان (غادة أحمد السمان ) نویسنده و ادیب زن اهل سوریه است. وی یکی از بنیان‌گذاران شعر نو در ادبیات عرب به شمار می‌رود.

«غادة السمان»در ۱۹۴۲ در دمشق در یک خانواده ی برجسته ی  محافظه‌کار متولد شد. پدرش مرحوم دکتر احمد السمان، رئیس دانشگاه سوریه و در یک دوره ی  زمانی وزیر آموزش و پرورش بود که خویشاوندی دوری با نزار قبانی شاعر معروف دارد.

   غادﺓ السّمان شاعر و نویسنده ای سوری است که سنت ، عشق ، زن ، تبعیض و تعصب ستیزی ، جنگ ، وطن پرستی ، و انسان دوستی از بن مایه های اصلی اشعارش است . شعر او مانند شعر فروغ روشن و ساده است ، او نیز احساسات و عواطفش را صریح و شفاف به تصویر می کشد ، به ارزش های انسانی احترام می گذارد و مانند فروغ در برابر بایدها و نبایدهایی که ناعادلانه تصویب شده اند طغیان می کند . از اشتراکات میان اشعار فروغ و غادﺓ می توان وجود نمادهای مشترک ، اشاره به مسائل زندگی خصوصی ، اشاره به تنهایی ، کودکی ، زن ، جامعه ، عشق ، رهایی ، شعر ، گناه و مرگ را ذکر کرد .

غادﺓ السّمان در مورد فروغ می گوید ؛ من ترجمه ی نمونه هایی ازاشعاراین شاعر شگفت انگیزرا خوانده ام . نقاط اشتراک زیادی میان جهان من و جهان او وجود دارد . اما یک فرق اساسی میان من و اوست و آن این که او بسیار شفاف است و قدرت زیادی برای آشتی دارد در حالی که من بیشتر تمرّد دارم و مایل به مقاومت هستم .

 این بانوی شاعر سوری ، آثاری در زمینه نقد دارد که برخی از آن ها به چندین زبان ترجمه شده است؛ نکته قابل توجه برای ایرانیان مطلبی است که او تحت عنوان نامه عاشقانه به خوانندهٔ ایرانی نوشته‌است و دکتر عبدالحسین فرزاد در ابتدای ترجمه‌شان از مجموعه «شعر زنی عاشق در میان دوات»آن را آورده‌اند؛ غاده در این نامه خطاب به ایرانیان می‌گوید:

«قصه‌ها و رمان‌هایم به سیزده زبان ترجمه شد، اما تنها در ایران راز پنهانم را کشف کردند و برای نخستین بار ایرانیان بودند که اشعارم را ترجمه کردند، زیرا که عاشقان، راز معشوقان را در می‌یابند.» .......

ادامه مطلب 


ترکیب رنگ ها و هارمونی رنگ

  Harmony and composition of colors

دایره یا چرخه رنگ

یک دایره رنگ ابتدایی که در آن رنگ های قرمز، زرد و آبی وجود دارند، در واقع دایره رنگ سنتی در هنرهای تجسمی به شمار می آید. سر آیزاک نیوتون (Sir Isaac Newton) در سال 1666 اولین نمودار رنگ دایره شکل را به وجود آورد. از آن زمان تا کنون، دانشمندان و هنرمندان به مطالعه و طراحی نمونه های متنوع و مختلف این مفهوم اولیه بوده اند.

اختلاف نظرهای متعدد درباره صحت و برتری یک چیدمان نسبت به دیگری، مدام موجب بروز مناقشاتی در این جمع شده است، اما در حقیقت هر دایره رنگی که ترتیب منطقی رنگ های خالص در آن رعایت شده باشد، موثق و قابل استفاده خواهد بود.

رنگ های اصلی

در تئوری رنگ سنتی، قرمز، زرد و آبی رنگ های اصلی هستند زیرا دانه های رنگی تشکیل دهنده آنها از ترکیب هیچ رنگ دیگری به وجود نیامده و تمام رنگ های دیگر از ترکیبات مختلف این سه رنگ با یکدیگر به دست می آیند.

 

رنگ های اصلی

 

 

قرمز  - آبی - زرد

 

 

رنگ های فرعی یا ثانویه ( مکمل یا خنثی)

سبز، نارنجی و بنفش رنگ هایی هستند که از ترکیب رنگ های اصلی با یکدیگر حاصل می شوند. محل قرار گیری هر رنگ ثانویه در دایره رنگ، بین دو رنگ اصلی تشکیل دهنده اش است.

 

مکمل آبی>> نارنجی

 

 

مکمل قرمز >>  سبز

 

 

مکمل قرمز >>  سبز

 

 

مکمل زرد >>بنفش

 

 

رنگ های ترکیبی ( ترکیب رنگ ها )

زرد- نارنجی، قرمز نارنجی، قرمز- بنفش، آبی - بنفش، آبی- سبز و زرد - سبز، این رنگ ها از ترکیب یک رنگ اصلی با یک رنگ فرعی به وجود می آیند و در اینجا هم، در میان دو رنگ تشکیل دهنده خود قرار می گیرند.

سفید  = تمام رنگ ها

 

مشکی=  قرمز+ زرد+ آبی

 

یاسی= قرمز+ بنفش

 

 

گلبهی

= 

قرمز+زرد+کمی قهوه ای

 

گلبهی پررنگ

=

نارنجی + زرد + قرمز

 

گلبهی متوسط

=

سفید +نارنجی+ قرمز

گلبهی روشن

=

سفید + زرد + قرمز

 

 

قهوه ای= قرمز+ سیاه (قرمز+ سبز)

 

قهوه ای روشن= قرمز روشن + آبی روشن

 

قهوه ای= آبی+ نارنجی

 

قهوه ای= زرد+ بنفش

 

کرمی= قهوه ای+ سفید

 

خردلی= قهوه ای+ زرد

 

 

 

سبز حنایی= زرد+ سیاه

 

یشمی= سبزسیر+ آبی روشن

 

فیروزه ای= سبز+ آبی

 

سبز= آبی+ زرد

 

 

صورتی= سفید +  قرمز

 

نارنجی= زرد +  قرمز

 

صورتی چرک=کرم +  قرمز

 

 

بنفش= قرمز + آبی

 

بنفش روشن= سفید +  آبی +  قرمز

 

 

بادمجانی روشن یا کبود= سفید +  سبز + قرمز

 

بادمجانی= سبز +  قرمز

 

 

جگری= شکلاتی +  قرمز

 

زرشکی= قرمز + کمی مشکی

 

 

سرمه ای= کمی مشکی + آبی

 

زرد فسفری= کمی سبز + زرد

 

فسفری= زرد + سبز

 

 

آبی آسمانی= سفید + آبی

 

نوک مدادی=سفید+آبی + مشکی

 

خاکستری= سفید+سیاه

 

 

سبز لجنی= مشکی + سبز

 

سبز فیروزه ای= سفید + سبز

 

نیلی= آبی+بنفش

 

 

هارمونی رنگ ها

مکمل هاComplementary

رنگ هایی که مقابل یکدیگر در دایره رنگ قرار دارند به عنوان رنگ های مکمل شناخته می شوند. (مثال: سبز و قرمز). کنتراست بالایی که در رنگ های مکمل وجود دارد انرژی و تحرک زیادی را القا می کند. به ویژه زمانی که رنگ ها را خالص به کار ببریم. اما باید به یاد داشت که این حالت باعث اذیت بیننده نشود. رنگ های مکمل به هیچ وجه مناسب متن نیستند.

 رنگ های متشابهAnalogous

رنگ های متشابه، رنگ هایی هستند که در دایره رنگ در کنار هم قرار دارند. این رنگ ها معمولا با یکدیگر خیلی خوب جور می شوند و صحنه و طرح های زیبایی را به جا می گذارند. این رنگ ها در طبیعت به راحتی پیدا می شوند و هارمونی ای که به وجود می آورند بسیار دل نواز است. به یاد داشته باشید که به هنگام استفاده از این نوع رنگ ها، کنتراست و تضاد کافی را داشته باشید.

یک رنگ را به عنوان رنگ اصلی انتخاب کنید، رنگ دوم رنگ حمایت کننده و رنگ سوم (ترکیب شده با سیاه، سفید یا خاکستری) به عنوان تقویت کننده آن.


 


آمارد ها، "آرین" نبوده اند

 



اکثر منابع و مدارک قوم و بوم شناسی  نشان دهنده این هستند که آمارد ها،  "آریایی" نبوده اند


علی اکبرنتاج

شهر باستانی آمل که از واژه آمل وگونه پهلوی آن" آموی" Amui است. : نام شهر آمل یادگاری است از قوم آمارد ، که نام خود را به این سرزمین داده اند .


امّا در ویکی پدیا ( دانشنامه آزاد )آمده است : " آمارد، اَمراد، آمار یا مرداها (به زبان سکایی: آمارد، Amard؛ به زبان پهلوی: آمویی، Amui) قومی "آریایی" و "سکایی" اند ، که در شمال ایران و در مجاورت رود آمردوس (سفیدرود) زندگی می‌کردند. "

ولی در کتاب گیلان -سال ۱۳۸۰-  قوم آمارد "قومی مستقل" شناخته می‌شوند. شاید تات‌ها و دیلمیان و آموییان را بتوان فرزندان آنان دانست.. بنابر نظر ریچارد فرای - سال ۱۹۹۵- ، "آملی کوهرت" - سال ۲۰۰۷-  و دانشنامه ایرانیکا،" آماردها "یک قوم آریایی بودند.

به هرحال آن چه برمی آید این است که که در شمال ایران و در مجاورت رود آمردوس (سفیدرود) ‏ ،آماردها  که قومی نیرومند و جنگجو بوده‌اند می زیسته اند  و واژه "گیل مرد" که به بیشتر ساکنین بومی استان گیلان اطلاق می‌شود ترکیب واژه‌های "گیل" و "آمارد" می‌باشد که مردمان این نواحی را فرزندان اقوام گیل و آمارد می‌دانند و همچنین نام شهر "آمل" در مازندران را دگرگون‌شده نام "آمارد" دانسته‌اند و بعدها واژه آماردها به سبب کثرت تلفظ به آملد، آمرد و "آمل" بدل شد.

برآیند بوم شناسی آماردیان

چنان که مشهود و مستنداست  حدود 2 قرن  قبل تر از هزاره ی دوم پیش ازمیلاد، -  سال مهاجرت آریایی ها - اقوامی در منطقه شمالی رشته کوه البرز و در حاشیه جنوبی دریاچه خزر سکونت و سکنی ‏گزیدند که به "آماردها" معروف بوده اند . درحالی که  در هزاره‌ی دوم پیش از میلاد بود که آریایی ها به قصد مهاجرت و کشف مناطق جدید و مطلوب، به سوی جلگه‌ی سند و غرب آسیا (آناتولی، زاگرس و میانْ‌رودان) روانه و رهسپار شدند . بنابراین سابقه و قدمت  سکنا ی قوم آمارد، در جلگه ی خزر دارای تاریخ پیشین تر است .

پیرنیا می نویسد : وقتی آریایی ها به فلات ایران آمدند ، مردمانی یافتند که زشت و از حیث نژاد و عادت و اخلاق و مذهب پست تر از آنان بودند . آریایی ها مردم بومی را از نژاد " دیو " یا " تور " نامیدند.

رفتار آریایی ها با این مردم بومی مانند رفتار غالب با مغلوب بود ، به خصوص که آریان ها آنها را از خود پست تر می دانستند ، بنابراین در ابتدا هیچ حقی برای آنها قائل نبودند . هرچند بعدها آریایی ها وآماردها ، در پیوند با اقوام بومی آسیایی مانند کاسی‌ها و هیتی‌ها، توانستند دولت‌های نیرومند و تمدن‌های درخشانی را در آن مناطق پدید آورند.

اردشیر برزگر می نویسد : هزاران سال ، پیش از آمدن آریاهای ایرانی به فلات ایران چندین گروه مردمان بومی که چهار گروه آن مشهورترند در این فلات جای داشتند که چگونگی دوره های پیشین آن چندان روشن نیست . نام یکی از این چهار گروه مردم بومی فلات ایران "مرد" بود ، نام گروه مرد در نوشته ها " مارد " یا " آمارد " آمده که به زبان ایران و بومی "مرد" و" آیمرد است" .

امّا؛ گزاره ی دیگری هم هست که مبنی است بر ؛ مردم این قبیله آریایی( آماردها)  پیش از ورود گروه‌های بعدی آریایی‌ها یعنی ماد، پارس و پارت در قسمتی از مازندران و گیلان کنونی زندگی می‌کردند.

آریایی های ایران در دو هزار قبل از میلاد به ایران رسیدند. وقتی آنها وارد ایران کنونی شدند، ظاهراً با مردمی بومی مواجه شده اند که عیلامی ها مهم ترین آنها بوده اند.

 آریایی ها به مردم بومی "دیو" یا "تور" می گفتند. در ابتدا آریایی ها دایم با مردم بومی می جنگیدند و آنها را می کشتند. وقتی خطر بومی ها دفع شد، آنها را واداشتند کارهای پرزحمتی مثل کشاورزی و تربیت احشام را انجام دهند و مثل غلام و کنیز به خانواده ها خدمت کنند. سپس خودشان هم با بومی ها مخلوط شدند.

در کتاب وندیداد؛"آماردها"  پیرو اهریمن و سرزمینشان مجاور مرغیانا(مرو امروزی) معرفی شده است.سومین و بهترین سرزمین ها که – اهورامزدا – آفرید (مرغیانا) است که نیرومند است و وفادار به آریا.

 اهریمن مرگ زا، بر ضد او اقوام (مردان) را به وجود آورد.  گرچه این حرف هم مانند خیلی از حرف هایی که ایرانی ها در باره دشمنان خود در تواریخ یا کتاب ها و دفتر های خود می نویسند حالت ضعف آنان را نشان می دهد.

مثلا در شاهنامه ایران در اوج اقتدار توصیف شده است و از طرفی گیلان را نمی تواند بگیرد، به همین خاطر گیلانیان دیو معرفی شده اند. این جا هم مردان غیر آریایی که در مقابل یورش آریاییان مقاومت کرده اند، مخلوق اهریمن مرگ زا معرفی شده اند. می توان مثال های دیگری در این زمینه پیدا کرد فقط باید کتای های تاریخ ایران را مطالعه کرد آن هم به دید بی طرفانه. باری، این شاهد تاریخی نشان می دهد که سرزمین مرد یا مارد مجاور سرزمین مرو بوده یا این که تا آنجا ادامه داشه! البته نام واژه مرد شبیه نام واژه مرو هست! .

آریایی ها به هرجایی که وارد می شدند پس از جنگ با بومی ها قلعه ای می ساختند تا خانواده ها و احشامشان در آنها زندگی کنند. آتشی را هم روشن می کردند که هم از آن استفاده عادی کنند و هم از آن به عنوان علامت در هنگامی که دشمن می خواسته حمله کند استفاده کنند. از همین قلعه ها شهرها و دهات به وجود آمدند.

 ریشه شناسی آمارد ها به لحاظ تبارشناسی

نام اصلی این قبیله "آمو" یا "آمل" بود.  که در فارسی باستان به "آمرد" یا "مرد" به معنی زیانبخش و ویرانگر تبدیل شد.هم چنین در برخی کتاب ها به آنها "مارد" نیز گفته اند. آنها مردمی جنگجو و هنرمند بودند و با همسایگان خود در کشمکش دایمی بودند. آنها مردمی جنگجو و هنرمند بودند و با همسایگان خود در کشمکش دایمی بودند. اسکندر مقدونی نیز با آنها جنگیده و فرهاد پنجم اشکانی هم آنها را به سوی قفقاز در غرب دریای خزر رانده است.

 "استرابون" ؛ یکی از اقوام ساکن در کرانه های جنوب دریای کاسپین را مارد ها یا آمارد ها معرفی می کند.  از آمارد ها که در دنیای باستان به جنگاوری و سلحشوری شهرت داشتند، در یادداشت ها و منابع تاریخی به نام های مردان، مرد، مارد، مردوس و امرد یاد شده است و سرزمین آنان را بین کادوس و تپور نشان داده اند.

برخی معتقدند شعبه ای از قبیله آمارد در کنار رود جیحون می زیسته اند.نام شهر آمل و رود آمو دریا از این قوم گرفته شده ‏است.نام گذشته ی سفید رودگیلان نیز در قدیم "آمرد" یا "آماردی "بوده است. یکی از مناطق باستانی مهم ایران که می توان ‏به این قوم نسبت داد "مارلیک" گیلان است . در آنجا هنر پیشرفته و زیبای سفالگری و زرگری آماردها برای ما به یادگار ‏نهادند.‏

واژه های "آمرت" ، "مردی" ، "آی مردی" ، "جوانمرد "، "جوانمردی "، "گله" و "گیله مرد" که امروزه در سراسر ‏مازندران و گیلان گویا است از نام باستانی این گروه سرچشمه می گیرد .‏

در حدود دو ( سه ) هراز سال پیش از میلاد انبوهی از مردم هند و اروپایی در مسیر مهاجرت خود به سمت هندوکش و دسته ای به سوی فلات ایران سرازیر و چون از خاک ورگانا « گرگان » گذشتند وبه سرزمین مردها رسیدند ، منطقه را سبز و خرم یافته ، رحل اقامت افکندند ؛ آنان میزبانان را دوا، بربر و تور نامیدند . » در این مختصر مجال نقد و بررسی موارد مذکور نیست . عقب مانده بودن تپورها و آماردها نسبت به آریایی های مهاجر و یا القاب دوا، تور و بربر ، هم از نظر زبانشناسی و هم از نظر تاریخی جای تامل و نقد دارد.

قوم "آریایی" یا به تعبیری دیگر "هندوایرانی"  شاخه‌ ی شرقی قوم بزرگ "هندواروپایی"  هستند که در هزاره‌ی دوم  پیش از میلاد، ازسرزمین‌های واقع در دشت‌های جنوب روسیه، نواحی شرقی و فرودست رود Dniepr ، شمال قفقاز و غرب اورال برخاستند و به تدریج بخش‌های گسترده‌ای از اروپا و آسیا یا " اوراسیا " را به دست آوردند.

ساکنین ایران را قبل از رسیدن آریایی‌ها می‌توان زیر عنوان کلی "کاسپین" ،  که دریای خزر به نام آنهااست جمع نمود، کاسپین ها کشاورزی می‌کردند. این مردم نخستین کشاورزان جهان بوده‌اند و کشاورزی از سرزمین آنها به خاک های رسوبی رودخانه‌های سند و سیحون و جیحون و دجله و فرات رسیده‌است. در دوران نوسنگی در برخی نواحی آسیای غربی (خاورمیانه)، انسان از مرحله جمع‌آوری و شکار به مرحله کشت و اهلی کردن برخی جانوران، انتقال یافت.

دوران نوسنگی را عصر شروع کشاورزی و اهلی کردن دام دانسته‌اند. در این دوران، در برخی نواحی جنوب غرب آسیا (خاورمیانه)، انسان از مرحله جمع‌آوری و شکار به مرحله کشت و اهلی کردن برخی حیوانات مثل بز و گوسفند و همچنین سگ، انتقال یافت. باستان شناسان آغاز این دوره را در حدود ۱۰ هزار سال پیش دانسته‌اند.بنابراین می توان  می گفت : ساکنین اصلی ایران یا ایرانیان اصیل " کاسپین ها " بودند .

ورود آریایی ها بنا به روایت های نقل شده  درحدود 2 یا 3 هزارسال پیش از میلاد بوده درحالی که  دوره نوسنگی  حدود 10 هزارسال پیش بوده است . طبق تحقیقات باستان‌شناسی، استان‌های ساحلی دریای خزر احتمالاً از ۷۵٬۰۰۰ سال پیش محل زیست انسان بوده‌است. در ۱۳۳۰ ه. ش. کارلتون کون، باستان‌شناس آمریکایی، اسکلت‌هایی از انسان نئاندرتال را که ظاهراً نیای کهن اقوام ساکن کرانه دریای خزر بوده‌است، در غارهای هوتو و کمربند واقع در مغرب بهشهر کشف کرد.

نصراله هومند در جزوه آشنای مختصری با شهر ‏آمل می‌نویسد: " تزمیان" همین اقوام مهاجر آریائی (آزادگان) مادها و آماردها ،شاخه‌ای دیگر با نام آموهائی برای به دست آوردن ‏سرزمینی بزرگ و آباد از سرزمین اصلی خود مهاجرت نموده و در کناره رود هراز (هرهز) آرام یافتند. چنان‌که این قوم توانستند ‏در کناره غربی همین رود شهری را بنا کنند و نام قبیله و قوم هود را بر آن شهر بنهند. با گذشت زمان به گونه‌های: آموری، ‏آمو، آمل بدل شد و سرانجام نتیجه می‌گیرد : منظور از این همه اشارات و یادآوری‌ها این بود که ‏"آموئی‌ها" مردمان اولیه ‏سرزمین آمل و اطراف از سمت غرب به شرق مهاجرت نکردند بلکه از شرق دریای خزر به مازندران (تبرستان) مهاجرت نموده ‏ساکن شدند و... واژه‌هایی مانند آمارد، آملد، امرته را نمی‌توان ریشه لغوی شهر آمل به حساب آورد در صورتی که با اندکی دقت ‏و توجه می‌توان ریشه واژه آمل را به این‌گونه به دست آورد: آمل – آمو – آموی- آمویه.‏

پیرنیا معتقد است پس از آمدن آریان ها به فلات ایران - قسمت شمالی فلات -  و زندگی در این منطقه و پی بردن به مشکلا ت و خطرات یک زندگی طبیعی و ضرورت همزیستی ، اختلاط نژادی آنها با بومی ( آماردان ) آغاز شد . قوم اَمردا در کنار رود هراز سکنا گزیدند و شهر آمل پایتخت باستانی آن‌ها بوده‌است که اسم شهر آمل به احتمال بسیار زیاد از نام آنان گرفته شده‌است.

پورداود نوشته است : آمیانوس Ammianus در حدود سال 360 میلادی کتاب خود را نوشت . وی و چند تن دیگر در طی جغرافیا و تاریخ روزگار هخامنشی و اسکندر و سلوکیه و اشکانی و ساسانی از قومی به نام مردوی Mardoi یا آمردی Amardoi یاد می کنند که در سواحل دریای خزر می زیستند و تیره ای از همین مردم در آسیای مرکزی ، نزدیکی مرو رود جیحون ( آمویه ) بسر می بردند .

او در ادامه می نویسد : نام شهر آمل یادگاری است از همین قوم که نام خود را به این سرزمین داده اند .

با ورود آریایی ها به سرزمین های جدید، آمارد ها که در خود توان ایستادگی در برابر  حمله خونین مهاجران تازه نفس را نمی دیدند، راه گریز در پیش گرفتند و در جست و جوی پناهگاه روی به کوهستان البرز نهادند و سرانجام در کناره های سپیدرود و کوهستان های جنوب گیلان جای گرفتند. در واقع، به همین دلیل در قدیم سپید رود را آمارد می نامیدند.

به  نقل از کتاب پیرنیا. دیاکونوف نیز در کتاب تاریخ ماد؛ نام قدیم قزل اوزن و سپیدرود را امرد نوشته است. از این نامگذاری معلوم می شود که آمارد ها مدت های طولانی در سرزمین های مجاور سپیدرود سکونت داشته اند.

امروزه پهنه ای از نواحی کوهستانی جانب شرقی سپیدرود، آمارلو(عمارلو) نامیده می شود که این نام نیز می تواند یاد آور نام قوم آمارد باشد. هم چنین تپه ی باستانی مارلیک نیز که در جانب شرقی سپید رود و در شمال غربی آمارلو قرار دارد، تداعی کننده نام آمارد است. زیرا پسوند لک، و لیک به معنی قوم و قبیله نام اقوام مختلف در گیلان است. مانند گیل + لک = گیلک. بنا براین ، مارلیک را می توان ترکیبی از دو واژه ی مارد و لیک به معنای قوم و قبیله مارد(آمارد) دانست.

از جملهٔ این اقوام هرکانیان در گرگان، تَپوران در منطقهٔ کوهستانی البرز، و مَرداها در مازندران و حدود آمل، و کادوسیان در گیلان بودند. آماردها که سرزمین‌شان بین محل استقرار اقوام تپور و کادوس نشان داده شده قبلاً در جوار مرو ساکن بوده‌اند. قوم مزبور ظاهراً مهاجر و از تبار مرو بوده و قومی بادیه‌نشین بوده‌اند که به تاخت تاز در اراضی اقوام دیگر می‌پرداختند.

چنان چه از ظواهر و مستندات و مدارک موجود برمی آید آماردها اقوامی مبارزه و جنگجو بودند ، از بارزترین شواهد این مدعا نبرد این قوم با سپاه اسکندر مقدونی است . آورده اند پس از ورود اسکندر به قسمت شرقی مازندران فعلی تنها قومی که نماینده ای در جهت تقدیم تحف و پیشکش و پذیرفتن استیلای اسکندر به نزد وی نفرستاد آماردها بودند .

 برزگر در این باره می نویسد : ماردها ( مردها ) به اسکندر سرفرود نیاورده و نمیانده نزدش نفرستادند . اسکندر گفت :" خیلی غریب است که یک مشت مردها نمی خواهند مرا فاتح خوانند ." سپس ورزیده ترین سپاه خود را به سوی آمل راند و فرهاد ( ساتراپ) را نیز با خود برد .

آماردها

"آمارد"، نام یکی از قبایل ساکن شمال ایران است .مردم این قبیله پیش از ورود آریایی ها،در قسمتی از مازندران و گیلان کنونی زندگی می کردند.

" رابینو" معتقد است ؛در میان اقوام تاریخی مازندران یکی "تیپرها" بودند که در کوه های شمالی سمنان اقامت داشتند ، آمردها که شهر آمل -  آمرد همان آمل است چنانکه پرد همان پل می باشد -  به اسم آنها نامیده شد.

یحیی ذکاء در " کاروند کسروی " آورده است : آما ، آماردان یا ماردان ، در زمان لشکر کشی اسکندر ماکدونی به ایران ، این تیره در مازندران نشیمن می داشتند و آن هنگام هنوز تپوران به آنجا نیامده بودند ، ولی سپس چنان که از گفته های استرابون پیداست در آذربایجان و ارمنستان و پارس و دیگر جاها پراکنده شدند .

آمل ، شهر شناخته و کهن مازندران که اکنون نیز هست ، گذشته از آنکه تاریخ بودن ماردان را در مازندران نشان می دهد؛ از راه زبان شناسی هم این واژه جزء دیگر شده آمارد نیست زیرا یکی از قاعده ها زبان شناسی عوض شدن «ر » و « د » به « ل » ، دیگری عوض شدن « ا » به «و » و دیگری افتادن « و» و بازماندن پیش در جای آن می باشد ، چنانکه از روی این قاعده واژه های « پارد » و« وارد » و « سارد » کهن « پل » و « گل » و « سال » گردیده ، آمار نیز از روی آنها آمل شده .

اردشیر برزگر می نویسد : پاره ای از ایران شناسان را گمان این است که این دسته « آمرد » از لاهیجان کنونی تا حوالی بابل امروزه جای داشتند و همین دانشمندان را اندیشه بر این است که شهر آمل پایتخت باستانی آنان ، نخست به نام این گروه « آمرد » بود . رفته رفته آملد و آمل برگردانیده شده است و امروزه نام آمل هم در میان توده مازندران AML است نه AMOL  .

وی مرزهای سکونت این قوم را چنین توضیح می دهد : مرزهای چهارگونه سرزمین مردها بدین گونه بود ، از خاور به مرز ورگانا ، هیرگانا  گرگان و قسمتی به پارت خراسان، از شمال به دریاچه دراکسپین ( کاسپین ، کاسو ، کازاک یا قزاق ) و از باخترن تا آن دست لنکران ( قفقاز ) واز جنوب خاوری به کومیسین ( قومس یا دامغان )و ازجنوب رکا ( رک یا ری ) و جنوب باختری به کسپین ( قوزوین ) و سرزمین مدی چسبندگی داشت .

یحیی ذکاء درجای دیگرمی نویسد :اردشیر برزگر معتقد است ؛ دردوره اشکانیان ،"مردها" با اشک پنجم ( فرهاد یکم ) جنگیدند و پس از سه سال مبارزه شکست خوردند و بسیار به قتل رسیدند . وی آنها را به آن سوی خراسان کوچانیده و اینها به یادگار آمل در آنجا شهری ساختند به نام آمل ؛ که ابن خردابه در المسالک و مقدسی در احسن التقاسیم و ابن العبری در مختصر الدول وجود شهری به نام آمل را در بخش غربی جیحون تائید کرده اند.

پور داود می نویسد: از آنچه گذشت پیداست در پارینه نام مردمی که در آن سامان می زیستند امرد Amarda خوانده می شد و نام آمل در مازندران یادگاریست از آن دوران .

هرودوت در کتاب تواریخ در توضیح عایدات داریوش از ممالک و اقوام زیر نفوذ ، از اقوام تیبارین ها ، ماکروین ها ، موزیکان ها و مارد ( آمرد ) ها نام برده است .

دلیری وجنگجویی آماردها

در اساطیر ایرانی از پیکار میان آریاییان و دیوان؛ اشاره به  قوم آمارد شده‌است. به گفتهٔ مورخان امروزی نیز این قوم در غرب مازندران کنونی و شرق گیلان می‌زیستند.  پیش از مهاجرت آریایی‌ها به فلات ایران و سکنا گزیدنشان، اقوامی در منطقه شمالی رشته کوه البرز و در حاشیه جنوبی دریاچه خزر شده است، که به آماردها معروف بوده‌اند.

از بررسی اسناد و مدارک باقیمانده چنین بر می آید که جنگ با اقوام جنگجوی آماردها در جنگلهای ابنوه برای اسکندر و سپاهیانش بسیار مشکل و طاقت فرسا بود ، آشنایی این قوم با شیوه های جنگ و گریز در جنگل و زندگی در آن و خو گرفتن آنان با شرایط خاص زندگی و نیز جنگ در جنگلهای انبوه ، کار فتح را مشکل کرد و پیشروی سپاه فاتح اسکندر در جنگلهای محل سکونت آماردان متوقف گردید.

ربودن اسب محبوب اسکندر به نام « بوسیفال » یا « بوسیفالوس» کارایی این قوم را در جنگ ، آن هم با سپاه ورزیده و مقتدر اسکندر مقدونی ، نشان می دهد ، سرانجام اسکندر در مقابل پس گرفتن اسب محبوب خود در قبال متارکه جنگ و پذیرفتن ضمنی صلح بدون فتح منطقه مجبور به بازگشت شد.

از نمونه های دیگر جنک آوری آماردان ، مبارزه سه ساله این قوم با فرهاد اول « اشک پنجم » است که سرانجام منجر به شکست آماردان و تبعید آنان گردید.

اکرم بهرامی نوشته است : فرهاد اول پادشاه آماردها را در منطقه آمل شکست داد و آنها را به حوالی خوار ، مشرق ورامین ، کوچانید و تپوریها جای آنها را گرفتند .

مرحوم مهجوری به نقل از پیرنیا می نویسد : جنگ فرهاد با ماردها چندین سال به دراز کشید . از اینجا معلوم می شود جنگ با این مردم سخت بوده ، از طرف دیگر دیده می شود که سلوکی ها در این جنگ هیچ دخالتی نمی کنند ، حال آن که اسما سرزمین ماردها یکی از ایالات تابعه آنهااست . از اینجا چند نکته را می توان استنباط کرد . اولاً دولت سلوکی ها در این زمان رو به ضعف نهاده بود و ماردها مردمی نبودند که به آسانی تحت تابعیت بمانند . بنابراین اعتنا به سلوکی ها نداشتند ، حتی ظن قوی این است که بعد از اسکندر مستقل شده بودند.

مهجوری درجای دیگر نوشته است :درباره خوی و احوال آماردها گواهی هایی از مورخان باختری برای ما مانده است . مثلاً ژوستن Justin آنان را نیرومند و شجاع خوانده است.

 آریان می گوید که:  آماردها مردمی بودند بی بضاعت ، ولی در کشیدن بار فقر و قحطی دلیر . باتوجه به اسناد تاریخی این شهر حداقل از دوره ساسانی تا دوره مغول پایتخت مازندران بوده‌و در سه سلسله پایتخت رسمی ایران ‏بوده‌است علویان، مرعشیان، اشکانیان‎ ‎و در دوران اساطیری منوچهر و بهرام و فریدون نیز پایتخت ایران بوده‌است.

 هرودوت در کتاب تواریخ در توضیح عایدات داریوش از ممالک و اقوام زیر نفوذ، از اقوام تیبارینها، ماکروینها، موزیکانها و ماردها (آمرد) نام برده‌است.

و باز در ارتباط با دلیری و شجاعت آماردها در کتاب تاریخ طبرستان به نقل از یک دائرةالمعارف از کتابخانه دانش عمومی Library Of General Knowledge چاپ ۱۸۸۲ میلادی آمده‌است:  قسطنطین چهارم در ۶۸۶ میلادی سده هفتم دوازده هزار از مردی‌ها را، که قبیله‌ای جنگجو و ایرانی نژاد بودند و در بخش‌های شمالی دریای خزر می‌زیستند، برای سد و جلوگیری تاختن‌های مسلمانان به سرزمین لبنان کوچانید.

در جنگ گوگمل در قلب قشون، داریوش سوم با تمام خانواده و نجبای ایرانی جای داشت که جنگ آوران هندی، کاری، آناپاست Anapast و تیراندازان ماردی گرداگردش صف بسته بودند. شواهد دیگری از قدرت جنگندگی این قوم در نبردهای ترموپیل، گوگمل و نیز دیگر نبردها با ساردها یا نیروهای بابل در دوره هخامنشیان موجود است.


ابن سینای زمان ما ‏

ابن سینای زمان ما

استاد جعفری مرد فکر بود که آزاداندیشی و دین مداری را همیشه و با هم داشت و به سوی قلعه های ناشناخته ‏‏«بودن» و «شدن» شتافت، و عشق به فتح این قلعه ها بود که وی را راهی سرزمین هایی دیگر کرد تا موفق به ابداع ‏حیات معقول گردید.

 محمد تقی جعفری مشهور به علامه جعفری از علمای شیعه در قرن ۱۵ هجری( معاصر) است. وی که شاگرد مرتضی طالقانی بود، سراسر عمر خود را در تحصیل، تدریس و پژوهش سپری کرد. امام خمینی، وی را ابن سینای زمان نامید.

از وی بیش از ۸۰ مجلد باقی مانده است. جبر و اختیار، شرح نهج‌البلاغه، شرح مثنوی معنوی و وجدان از معروف‌ترین آثار اوست. وی با برتراند راسل چندین مرتبه در مورد مسائل فلسفی نامه‌نگاری داشته و با روژه گارودی، پروفسور عبدالسلام و پروفسور روزنتال گفتگوهایی داشته است.

پایگاه اطلاع رسانی علامه - محمدتقی جعفری در مرداد ماه سال ۱۳۰۴ در شهر تبریز متولد شد. در آغازین سال های حیات ، کودکی که" محمدتقی" نام داشت ، با ورود به مدارس جدید و تعلیماتی که در تبریز آن ‏زمان ، تازه دایر شده بود، راه خود را برای صعود به قله های تفکر گشود. سپس به همراه برادرش مقارن سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم به مدرسهٔ طالبیه تبریز رفته و تحصیلات علوم دینی را نزد استادان آنجا پی گرفت.

 پدرش درس نخوانده بود، ولی حافظه‌ای بسیار قوی داشت و غالب سخنان پندآموز را به طرزی شیوا بیان می‌کرد.

البته پدرم درس نخوانده بود، اما حافظه ای غیر عادی داشت و اغلب سخنان وعاظ شهر را جمله به جمله بیان می کرد. بعدها ما به عظمت پدرمان پی بردیم . او روحیه بسیار بالایی داشت و آدم رقیق القلبی بود. شغلش نانوایی بود و بدون وضو دست به خمیر و نان نمی زد. یک بار با پدرم خدمت آقا میرزا هادی حائری که از هم دوره های مرحوم عصار بود، رفتیم . ایشان به من گفت : راهی را که ما با مشقت ـ آن هم هفتاد سال علم و حکمت ـ طی کردیم ، پدر تو در خونش دارد. پدرم به کار خیلی علاقه مند بود و می گفت: کار جوهر زندگی من است و بیکاری را برای خود مرگ تلقی می کرد.

محمد تقی نزد مادر مقداری مقدمات دروس و قرآن را آموخت. آنگاه در مدرسهٔ اعتماد تبریز پایه چهارم و پنجم را با رتبه بالا ‏گذراند. سپس به همراه برادرش مقارن سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم به مدرسهٔ طالبیه تبریز رفته و تحصیلات علوم دینی را ‏نزد استادان آنجا پی گرفت. تأمین هزینهٔ زندگی، او را ناگزیر ساخته بود تا صبح‌ها به تحصیل پرداخته، و بعدازظهرها را کار ‏کند.‏

مادرم برخلاف پدرم با سواد بود و جوان هم از دنیا رفت . به هنگام مرگ (1321 خورشیدی ) سی و دو سال داشت . نخستین بار، او قرآن را به من یاد داد. حتی یادم می آید وقتی با او به مشهد رفتیم ، در طول راه قرآن می خواند و میان راه که برای استراحت و نماز توقف می کردیم ، فرزندانش را دورش جمع می کرد و یک سوره قرآن را به ما تعلیم می داد.

در آغازین سال های حیات ، کودکی که« محمدتقی» نام داشت ، با ورود به مدارس جدید و تعلیماتی که در تبریز آن زمان ، تازه دایر شده بود، راه خود را برای صعود به قله های تفکر گشود.

محمدتقی چون خواندن و نوشتن را پیش از آغاز دبستان ، از مادر فرزانه خویش فراگرفته بود، به صلاحدید مدیر مدرسه (جواد اقتصادخواه) درس و تحصیل را از کلاس چهارم ابتدایی آغاز کرد. این آغاز نشان می داد کودکی در مسیر علم قرار گرفته است که منازل دانش را به خوبی طی می کند، و همین ، حاکی از استعدادی بود که سال ها بعد توسط آیت الله میرزا فتاح شهیدی کشف شد:

در آغاز تحصیل، علم برای ما جلوه ای حیاتی داشت. متأسفانه الان این حالات را در افراد بسیار کم می بینیم. اگر معلم به ما مطلبی می گفت ، احساس می کردیم اگر آن را یاد نگیریم ، دنیا به هم خواهد خورد. ما با این روحیه درس می خواندیم. من الان اشعاری را که از منوچهری دامغانی در کلاس پنجم ابتدایی می خواندیم ، در حافظه دارم .

در سال ۱۳۱۹ ه.ش در ۱۵سالگی، زادگاه خویش را به قصد اقامت در تهران ترک نمود، و در مدرسه مروی نزد اساتید تحصیل متن رسائل و مکاسب را پی گرفت. پس از سه سال، در سال ۱۳۲۲ ه.ش به شهر قم مهاجرت نمود، و ضمن تحصیل در مدرسه دارالشفای قم ملبس به لباس روحانیت گردید و دروس خارج را در آنجا آغاز کرد.

وی سپس برای ادامه تحصیلات، راهی نجف شد. بیست و سه ساله بود که به درجهٔ اجتهاد نایل گردید. در سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ ه.ش پس از یازده سال اقامت در نجف، به ایران بازگشت.

استادان محمدتقی جعفری

میرزا حسن موسوی بجنوردی، شیخ کاظم شیرازی، سید عبدالهادی شیرازی، آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی، شیخ مرتضی طالقانی، علی محمد بروجردی، میرزا حسن یزدی، سید محمود شاهرودی، سید جمال الدین گلپایگانی، سید محمد هادی میلانی، میرزا حسن موسوی بجنوردی، آیت‌الله شهیدی (صاحب حاشیه بر مکاسب) و سید محسن حکیم نام برد. آثار بسیار زیادی از این فیلسوف مسلمان و مولوی‌شناس معاصر ایرانی به جای مانده است.

جعفری پس از اتمام تحصیلات ، وقتی در خلال سال های دهه 30 به ایران بازگشت ، باز به بررسی جریانات فکری روز پرداخت . بی گمان ، او با روشنفکری های واقعی موافق بود و اساسا همین موضوع بود که وی را به تحقیق و تفحص واداشته بود؛ تحقیق و تفحص هایی که شاید پررنگ ترین عنصر حیاتش در طول 60 سال زندگی علمی او محسوب می شود.

به سوی قلعه های ناشناخته بودن و شدن

محمدتقی جعفری مرد فکر بود که آزاداندیشی و دین مداری را همیشه و با هم داشت. وی به سوی قلعه های ناشناخته «بودن» و «شدن» شتافت، و عشق به فتح این قلعه ها بود که وی را راهی سرزمین هایی دیگر کرد تا موفق به ابداع حیات معقول گردید. حیات معقول از دیدگاه وی، اینگونه تعریف شده است:

حیات آگاهانه ای که نیروها و فعالیت های جبری و جبرنمای زندگی طبیعی را با برخورداری از رشد و آزادی شکوفان در اختیار، در مسیر هدف های تکاملی نسبی تنظیم نموده، شخصیت انسانی را که تدریجا در این گذرگاه ساخته میشود، وارد هدف اعلای زندگی مینماید. این هدف اعلا، شرکت در آهنگ کلی هستی وابسته به کمال برین است.

 در تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی؛ این مجموعه پانزده جلدی، با سبک و سیاق دایره‌المعارفی به پژوهش در افکار و آرای مولانا جلال الدین بلخی مشهور به مولوی پرداخته و مباحث و تذکرات عارفانه او را با مباحث و واقعیت‌های امروزی تطبیق می‌دهد. البته این تفسیر منحصر به مباحث عرفانی مولوی نیست، بلکه به بسیاری از مباحث آکادمیک اشاره دارد. تأمل در دیدگاه‌های جدید روان شناختی غربی و هم چنین سیر اندیشه اجتماعی غرب، با نظر به منابع برجسته و گسترده‌ای چون ویکتور هوگو، داستایوفسکی، تولستوی، بالزاک، ماکس پلانک، اینشتین و... به خوبی تجزیه و تحلیل شده است. از بارزترین ویژگی این تفسیر، آشتی میان معارف اسلامی و انسانی، و نیز تأمل در مقوله‌های اساسی فلسفی مشترک میان شرق و غرب می‌باشد که وی از آن تعبیر به «‌فرهنگ مشترک بشری» می‌نماید.

او صاحب تئوری های دیگری نیز بود

 از «هست» و «باید» انسان تا «ارتباطات چهارگانه» و «سؤالات ششگانه». وی نهیب سؤالات پر جست و خیز و تکاپوآفرین: من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام؟ با کیستم؟ برای چه آمده ام؟ و به کجا میروم؟ را با نسیم زوال ناپذیر ارتباطات چهارگانه: ارتباط انسان با خویشتن، با خدا، با جهان هستی و با همنوع خود پاسخ می داد و بشر را در خویش غرقه نمیساخت، بلکه وی را همواره به «باید»ش فرا میخواند: بنا بر مشاهدات تاریخی و مختصات روانی آدمی، این مطلب صحیح است که بگوییم: انسان در هر حالی می تواند از صفر شروع کند، یا به عبارت دیگر: از فوق صفر تنزل کند، به صفر برسد و از این نقطه بار دیگر شروع به تحول نماید، یا از زیر صفر خود را به صفر برساند و از این نقطه شروع به تعیین مسیر جدید نماید. خداوندا ! پروردگارا، داورا، دادگرا ! روزی خواهد رسید که این موجودات که نام خود را انسان نهاده، ادعای ترقی و اعتلایشان بر فراز کیهان سترگ طنین انداخته است و هنوز برای تشخیص دردهای اساسی خود و درمان آن کوچکترین گام اختیاری برنداشته اند، به خود بیایند؟!

از نظر استاد جعفری:

روشنفکر حقیقی کسی است که ارتباط خود را با واقعیات گسترده در جویبار زمان، تنظیم منطقی نموده و با درک صحیح درباره علت ها، معلول ها، ثابت ها و متغیرها، برای تحقق بخشیدن به حیات معقول جامعه ، رسالتی در خود احساس کند و از هیچ گونه گذشت و فداکاری در این راه دریغ نورزد.

وی جزو متفکرانی بود که دیدگاه های خویش را پیوسته با عنصر زمان هماهنگ می کرد. او به تفکر «تطبیقی»، «روزآمد» و «زمان گرا» ایمانی راسخ داشت . بخش مهمی از جهت گیری های فکری و علمی اش در اصل به ایده ای با عنوان «فرهنگ مشترک بشری» برمی گشت .

 فرهنگ مشترک بشری

 که از تفکرات اساسی و اولیه استاد جعفری به شمار می رود، به این معناست :  فرهنگ های بشری، در ریشه های فوق ظاهری خویش با همدیگر اشتراک داشته، پیوندهای زوال ناپذیر دارند که عوامل محیطی و جغرافیایی نمی توانند بر آن ها دسترسی پیدا نموده و تأثیر انفعالی در آن بر جای بگذارند.

باری ، برخی از متفکران معاصر یونانی ، وقتی می خواهند او را معرفی کنند، به این خصلت وی انگشت می نهند که :

جعفری هیچ کس را رد نمی کرد، چون او معلم بود نه قاضی!

زندگی باری بر دوش انسان نیست

زندگی پیوسته باید در حال به وجود آمدن و به وجود آوردن باشد، و الا باری است بر دوش انسان.

دلیل ما به این سخن ، میزان درنگ و تأمل فراوانی است که ایشان درباره واقعیات نظری و عملی زندگی و تعریف و تحدید قلمروهای بنیادین آن نموده است :

*- آیا حقیقت زندگی ، همین است و بس؟» این سؤالی است که از آغاز تاریخ معرفت بشری تاکنون ، افکار بشری را به خود جلب نموده است . در مقابل این سؤال ، مردم دو صف کشیده اند: صف آری گویان ، صف نه گویان .

*- پدیده زندگی ، حقیقتی است مولد که چگونگی اراده و برخورداری از آن ، تحت اختیار آدمی است .

*- نابود ساختن زندگی که مبارزه با مشیت خداوندی است ، دو شکل دارد: 1 ـ خودکشی . 2ـ خودشکنی .

*- زندگی قالب گیری شده در احساس و حرکت «خودمحوری»، مساوی مرگ است .

*- برای هر انسان آگاه،هر«روز» کتابی است که درس هایی خواندنی در آن نوشته شده است .

 لذا، صحیح است که بگوییم : همواره یک عامل مستمر به نام «زمان» وجود دارد که نادانی های ما را می تواند به دانایی تبدیل کند، ولی کو عاشق دانایی؟

*- اغلب انسان ها، به جهت عدم محاسبه در تمایلات و خواسته های خود، در دام های پولادین زندگی می کنند و با تمام ساده لوحی یا ریاکاری ، نامش را « زندگی آزادانه» می گذارند!

*- زندگی بی نیایش و بیرون از جاذبیت کمال الهی ، همان جام خالی است که هنگام تولد به لبانمان می چسبانیم و هنگام مرگ ، آن را دور می اندازیم .

*- ایده آل زندگی عبارت است از: آبیاری و شکوفا کردن آرمان های زندگانی گذران از چشمه سار حیات تکاملی ، و انسان و جهان را در خود یافتن ، و شخصیت انسانی را در حرکت به سوی ابدیت به ثمر رسانیدن .

*- زندگی ایده آل ، تکاپویی آگاهانه است ، و هر یک از مراحل زندگی که در این تکاپو سپری شود، اشتیاق ورود به مرحله بعدی افزوده می شود. هر چه آگاهی و اشتیاق بیشتر شود، هماهنگی بین گذشته و آینده عالی تر خواهد شد. شخصیت انسانی رهبر این تکاپوست ؛ آن شخصیت که ازلیت سرچشمه آن ، بی نهایت گذرگاهش و ابدیت کمال مطلوب آن است، آن حقیقت ابدی که نسیمی از جلال و محبتش ، واقعیات هستی گذران را به تموج درآورده ، چراغی فرا راه پر نشیب و فراز ماده و معنا می افروزد؛ این است زندگی ایده آل . هر جامعه ای که بدین سان طعم زندگی را به افراد خود بچشاند، در اصیل ترین تمدن گام برمی دارد.

سرانجام علامه آیت الله محمدتقی جعفری پس از عمری تلاش بی فقه در تحقیق، تدریس و تالیف در بیست و پنجم آبان ۱۳۷۷هجری خورشیدی ،بر اثر بیماری در بیمارستانی در لندن از دنیا رفت و پیکرش در حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد.