فرهنگ / مشاهیر / زندگینامۀ منوچهر ستوده/ از آستارا تا استرآباد
در آستانه ۱۰۰ سالگی از منوچهر ستوده گفتن ، نهتنها در کمیت، که در کیفیت هم کمنظیر است و قابل تامل. یک قرن زندگی که به جرات میتوان ادعا کرد دو سوم آن در سفر از اینجا به آنجا گذشته است؛ یک قرن زندگی که در آن جغرافیای طبیعی ایران بنیانگذاری شده است و ایرانیان نخستین بار با این مفهوم آشنا شدهاند؛ یک قرن زندگی که که در آن کتابهایی به سبک اثر و نه رونوشتشده به نسل کتابخوان و پژوهشگر ایران امروز تحویل شده است. یک قرن زندگی که در آن روی آداب و رسوم و سنتهای ایرانیان کار شده است و نمونههای بدیعی از آنها به نسل جدید معرفی شدهاست؛ یک قرن زندگی که به عکاسی و پژوهش در زبانها و گویشهای اقوام ایرانی اختصاص یافته است و در یک جمله، یک قرن زندگی که به «زندگی» به مفهوم واقعی آن گذشته است.
دکتر منوچهر ستوده یک الگوی تمامعیار برای همهی آنانی است که دل در گرو میهن و تعمیق پژوهشهای ایرانشناسانه را تمنا دارند. منوچهر ستوده محقق و پژوهنده صاحب سبک است که همواره تا در آستانه ۱۰۰ سالگی از پژوهش و کاوش در ابعاد مختلف زندگی «ایرانی» دست نکشیده و به دنبال اتمام پروژه نیمهتمامش است؛ پروژه نیمهتمامی که جلوهگر واقعی آن گزاره معروف است که میگوید: "هر چه بیشتر دانستم، بیشتر دانستم که هیچ نمیدانم."
28 تیرماه امسال بود که بزرگداشت یکصدمین زادروز استاد منوچهر ستوده در ساختمان کانون زبان فارسی که از موقوفات افشار است، برگزار شد.منوچهر ستوده، پژوهشگر ایران شناس، در سال 1292 و در محله سرچشمه عودلاجان به دنیا آمد. هرچند خانواده او اصالتاً اهل روستای یاسل از توابع نور مازندران بودند و با دکتر غلامحسین صدیقی نیز خویشی نزدیک داشت. دبستانش را در مدسه امریکایی و دبیرستانش را در البرز گذراند تا اینکه در 1313 وارد دانشسرای عالی شد. در 1317 لیسانس ادبیاتش را گرفت و سپس وارد نظام وظیفه شد. پس از پایان خدمت، مدتی در راه آهن قم-بندرعباس مشغول بود، مدتی در لوازم التحریر فروشی خودش در خیابان قوام و مدتی هم به عنوان معلم در استان گیلان. نخستین کتابش با نام «فرهنگ گیلکی» رهاورد همین حضورش در استان گیلان بود که البته در سال 1332 منتشر شد. در 1329 دکترایش را زیر نظر بدیع الزمان فروزانفر، در زمینه "قلاع اسماعیلیه در رشته کوههای البرز" دفاع کرد. مدتی مسئول نسخ خطی در دانشگاه تهران بود و از 1337 تدریس جغرافیای تاریخی اسلامی را در دانشکده الهیات آغاز کرد. نهایتاً چند ماه پیش از انقلاب، با درجه استادی از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
ورق های تاریخ از زندگی استاد تاریخ
• منوچهر ستوده ؛ متولد بیست و هشتم تیر ماه ۱۲۹۲ - تهران .
• محصل و کتابدار دبیرستان البرز در هنگام تحصیل .
• ورود دانشسرای عالی ؛ سال ۱۳۱۳
• استادان زبده اش :سید محمد مشکات و علی اکبر شهابی
• نخستین مقاله خود را در ۱۳۱۵ در بارۀ "مطالعات تاریخی و جغرافیایی- مسافرت به قلعه الموت" نوشت.
• در سال ۱۳۱۷ درجۀ لیسانس در رشتۀ ادبیات فارسی را دریافت کرد. در همین دوره در ادارۀ فرهنگ گیلان و دبیرستان شرف تهران تدریس میکرد.
• ازدواج با خانم فاطمه (شکوه اقدس) شمشیرگران در سال ۱۳۲۴ .
• دفاع از رسالۀ دکتری خود زیر نظر استاد بدیعالزمان فروزانفر با عنوان "قلاع اسماعیلیه در رشتهکوههای البرز" ؛در سال ۱۳۲۹.
• سفر مطالعاتی به آمریکا ؛ در سال ۱۳۳۰ بنا به دعوت انجمن فولبرایت.
• عضویت The National Geographic Society؛ در سال ۱۳۳۱ و در سال بعد به عضویت انجمن ایرانشناسی به ریاست ابراهیم پورداود درآمد.
• در سالهای بعد آموختن زبان پهلوی را در محضر دکتر ابراهامیان آغاز کرد.
• انتشار نخستین کتاب خود را با عنوان "فرهنگ گیلکی" در سلسله انتشارات انجمن ایرانشناسی در سال ۱۳۳۲ .
• انجام سفر مطالعاتی به خارج از کشور و ارتقاء به درجۀ استادیاری دانشگاه تهران .
• دانشیاری و انتقال به دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران و عضویت در گروه تاریخ و ارتقاء به درجۀ استادی در سال ۱۳۵۴ .
استاد ستوده در طی همین سالها تا سال ۱۳۸۱ در کنگرههای مهم ایرانشناسی همچون کنگرۀ بینالمللی تاریخ و هنر و باستانشناسی ایران در دانشگاه آکسفورد و کنگرۀ بینالمللی ابوریحان در پاکستان سخنرانی کرد. سفر به چین و آسیای میانه از دیگر فعالیتهای سالهای اوایل دهۀ ۱۳۶۰ استاد بود.
تا روستای کوشگک لو باید رفت ...
برای دیدار با “دکتر منوچهر ستوده” باید مسافت ۱۰۰ کیلومتری تهران تا روستای کوشکَکِ لورا را به جان خرید و سفر آنگاه دلنشین خواهد بود که بدانی به دیدار مردی خواهی شتافت از تبار ایرانیانِ ایراندوستِ ایرانشناس. آنانی که با درگذشت هر یک از تعدادشان کاسته میشود و افسوس که دیگر هیچگاه بر شمارشان افزوده نخواهد شد.
پیش از این، منوچهر ستوده برای ما تنها نامی بود پرآوازه با آثاری گرانسنگ و سترگ. اما این “علی دهباشی” بود که رشته پیوند را برقرار کرد و ما توفیق یافتیم که در یکی از آخرین روزهای تیرماه به حضورش برسیم. او را مردی سادهزیست یافتیم که که در خانهای کوچک ایام را سپری میکند. خانهای که به اقامتگاه ییلاقیِ ستوده معروف است و از سال ۱۳۲۸ تاکنون پذیرای اوست. با این که ما را نمیشناخت، اما برخلاف بسیاری از همنسلانش بهراحتی ما را پذیرفت و اتفاقا استقبال بسیار گرمی هم از ما کرد و بیهیچ منتی تمامی پرسشهای ما را با گشادهرویی پاسخ گفت. هر چند که این روزها غم فراق یار گرمابه و گلستانش، ایرج افشار بر دلش سنگینی میکند و تنهاییاش را سبب شدهاست، اما باز هم مینویسد و میخواند و از پژوهش باز نمیماند تا وقتی که جان در بدن دارد.
گفتوگو ؛علی گل باز و حمیدرضا محمدی
آقای دکتر برای آغاز کمی در مورد محیط خانوادگی خودتان و پدرتان برای ما صحبت کنید.
پدربزرگ بنده آقاشیخ موسی از نور مازندران همراه صدیقالدوله پسرعمویش به تهران میآید. در تهران هم خانه خالی و اجارهنشینی مثل امروز نبود، در نتیجه در منزل همان پسرعمو میماند، خانهای در میان سرچشمهی قدیم و پامنار که معروف به خانهی وقفی بود. در همین خانه وقفی مستقر میشوند و زندگی میکنند. در ضمن پدربزرگ بنده قبل از آمدن با یکی از دخترهای همان ییلاق نور که اصلیتشان گرجی بود و نظامالملک اینها را در بلدهی نور مستقر کرده بود، ازدواج میکند.
اینها در همان خانه وقفی صاحب فرزندی میشوند به نام خلیل که پدر بنده باشد. خلیل ستوده بعد از گذراندن دوران مقدماتی در جوانی بعد تلاشهای فراوان کاری در دکان قنادیای که در پامنار بود پیدا میکند و شاگرد قناد میشود؛ در ضمن آمریکاییها برای بازکردن جای پای سیاسی خودشان در ایران به تهران میآیند و پدر بنده با اینها برخورد می کند یا برعکس نمیدانم، ولی به هر حال با هم آشنایی پیدا میکنند و به عنوان عضو دستگاه آمریکایی قبول میشود و پدرم میشود رئیس مدرسه ابتدایی آمریکایی و بعد از انتخاب محل و تأسیس، کمکم مدرسه پَر و بالی میگیرد و تعداد شاگردانش زیاد میشود و بالاخره پدر بنده هم در کنار اینها ترقی میکند و مدرسه شبانهروزی ابتدایی آمریکایی را در همین چهارراه کالج تأسیس میکنند و پدرم میشود رئیس مدرسه شبانهروزی ابتدایی آمریکایی که بچهها را از سراسر کشور برای درسخواندن به آنجا میآوردند و امکانات در اختیارشان قرار میدادند. از اینجا دیگر زندگی پدر من روی روال میافتد و آهستهآهسته صاحب خانواده و فرزند میشود که بنده در اول خیابان سرچشمه در خیابان سیروس در انتهای کوچهای به نام صدیقالدوله در اتاقی در طبقه دوم خانهای به دنیا آمدم. بعد از این، چند خانهی دیگر هم عوض کردیم که دست آخر پدرم در چهارراه حسنآباد، کوچهی مسجد مجدالدوله خانهای با پول خودش خرید که در آن وقت بنده چهارساله بودم. در هفتسالگی هم به مدرسه ابتدایی آمریکایی به مدیریت پدرم رفتم و در آنجا درس خواندم. چند سال بعد شروع کردند به ساختن کالج آمریکایی که همین ساختمان دبیرستان البرز هست به مهندسی مارکوف روسی. در سال ۱۳۰۷ که بنده آمدم کلاس هفتم این مدرسه هم تمام شدهبود ما از مدرسه ابتدایی آمریکاییها در خیابان قوامالسلطنه به این مدرسه آمدیم.
در زمان ریاست دکتر جردن؟
بله قبل از ایشان هم چند نفر بودند، ولی در دوران تحصیل ما دکتر جردن رئیس مدرسه بودند.
بعد از اتمام تحصیل کجا مشغول شدید؟
بنده بعد از اینجا به دانشسرای عالی در رشتهی ادبیات میروم و کلاسهای آنجا را هم تمام میکنم که بعد میشود دورهی نظام. دورهی نظام و دانشکده را هم میبینم و میشوم ستوان دوم در هنگ سوار حمله و در آنجا به عنوان افسر هنگ انتخاب میشوم تا اینکه دوران خدمت تمام میشود و بیرون میآیم.
چرا افسری را ادامه ندادید؟
افسری هم زحمتش زیاد بود و هم ما به این شکل ارتشی نداشتیم، قشونی که رضاشاه تشکیل داده بود قشونی نبود که بتواند در مقابل روس و انگلیس بایستد؛ همان طور که عملا هم دیدیم وقتی روس و انگلیس میخواستند وارد ایران بشوند، توانستند خیلی آسان و بدون مانعی وارد ایران شوند و نظامیگری برای ما مفهوم آنچنانی نداشت و با روحیات بنده هم اصلا سازگار نبود.
چطور وارد تدریس و کار معلمی شدید؟
وقتی خدمت تمام شد، همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم بود و خیلی اوضاع به هم ریخته بود. مجبور شدیم برویم دنبال کار و زندگی. در ضمن بعد از اینکه لیسانس گرفتم میخواستند بنده را بفرستند به شاهرود که آنجا ریاست اداره فرهنگ شاهرود را به عهده بگیرم یا میخواستند بفرستند به نجفآباد که آنجا رئیس اداره فرهنگ بشوم که قبول نکردم، گفتم من ریاست و کارهای اداری نمیخواهم. من میخواهم درس بدهم و معلم باشم و بالاخره شدم معلم مدارس متوسطه تهران چون در تهران جایی نبود، بنده را فرستادند به شهرستان. آمدم در لاهیجان، یک دوره تحصیلی در آنجا درس دادم، بعد رفتم انزلی یک دوره هم آنجا درس دادم. بعد از طریق روزنامه ایران مطلع شدم که دورهی دکتری ادبیات و زبان فارسی دانشجو میپذیرد که به تهران آمدم و دو سال دکتری را با همان معلمان سابق دورهی لیسانس گذراندم. رساله دکتری را هم به علت تنگی وقت و گرفتاریهای تدریس نتوانستم تمام کنم تا سال ۱۳۲۹. در این سال رساله دکتری خودم را گذراندم و شدم دکتر در ادبیات و زبان فارسی. بعد هم منتقل شدم به دانشگاه؛ اول به دانشکده الهیات و بعد هم به دانشکده ادبیات آمدم تا چهار یا پنچ ماه مانده به انقلاب که بازنشسته شدم.
در دوران تدریس در مدرسه چه درسهایی درس میدادید؟
ادبیات و گاهی انگلیسی؛ چون معلم اصلا نداشتند که زبان بلد باشد.
ظاهرا شما ۱۳ سال انگلیسی تدریس کردید؟
بله ، بنده از سال ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۷ به تدریس انگلیسی مشغول بودم.
رسالهی دکتری را در چه موضوعی انتخاب فرمودید؟
آقای فروزانفر که استاد بنده بودند روی اسماعیلیه کار میکردند. بنده هم روی ذوق شخصی دنبال خانم انگلیسیای به نام فریا استارک را گرفته بودم. ایشان از لندن آمده بودند برای مطالعه اسماعیلیه، من هم از تهران رفتم. آقای فروزانفر هم از این موضوع مطلع شده بودند که من هم با قلعههای اسماعیلیه سر و کار دارم، خودشان هم که روی اسماعیلیه کار میکردند. به من گفتند جنابعالی هم رسالهتان را در مورد قلاع اسماعیلیه بنویسید. من در مورد قلاع اسماعیلیه نوشتم که خود دانشگاه تهران هم چاپ کرد.
چگونه شد که در دوران تحصیل کتابخانه پایهگذار مرکزی دانشگاه تهران شدید ؟
در همان زمان کتابهای آقای مشکات که بسیار نفیس بودند را به من دادند. سه تا گونی پر نسخهی خطی بود؛ اینها را تحویل گرفتم و پایهی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران را گذاشتم. ابتدا در دانشکده فنی بودیم تا کمکم ساختمان هم حاضر شد و از دانشکده فنی منتقل شدیم به کتابخانه مرکزی دانشگاه که بعدها آقای افشار ریاست آنجا را به عهده گرفت.
زبان پهلوی را هم در دانشگاه آموختید؟
بله در دورهی دکتری، زبان پهلوی را استادی ارمنی به نام آبراهامیان تدریس میکرد که بسیار عالی بود و در همان دوره خط میخی را زیر دست آقای دکتر مقدم آموختیم.
از چه وقتی سفرها را آغاز کردید؟
سلسلهجنبان سفرها، آقای افشار بود که خدا رحمتش کند، ایشان اول ماشین خریدند بعد من خریدم. آقای افشار هم وقتی از فشار شهرنشینی، سروصداها، جنجالها و هوای کثیف خسته میشدند یک تلفن به من میکردند که ستوده حاضری؟ من هم میگفتم که از همه نظر حاضرم. بعد شب را منزل آقای افشار میخوابیدیم و فردا صبح حرکت میکردیم. وقتی هم که حرکت میکردیم برنامهی معینی نداشتیم، فقط نقشه داشتیم و از روی جادههای فرعی حرکت میکردیم. هیچ وقت در جادههای چهاربانده و ششبانده حرکت نکردیم. همیشه وسط روستاها، و وسط مردم میرفتیم. ناهار را در کنار مردم میخوردیم و با مردم مینشستیم. به درد دلهاشان گوش میکردیم، وضع زندگیشان را از نزدیک میدیدیم و امثال اینها و همهی اینها را یادداشت میکردیم که آقای افشار همه را به عنوان گلگشت چاپ کردند.
نحوهی آشناییتان با آقای افشار چطور بود؟
سال ۱۳۲۷ در دامنههای جنوبی توچال در کوهها میگشتیم؛ اوایلی که شروع کردم به کار آقای ارسلان خلعتبری بود، آقای دکتر جناب بود که اینها هم معلمان کالج بودند و هم شاگردان آنجا بودند و با سیر و سفر آشنایی داشتند و ما با هم بودیم یک روز از قلهی توچال پایین میآمدیم من میخواستم به سمت امامزاده قاسم بروم که در کلکچال دیدم یک جوانی نشسته دارد با پریموس کار میکند؛ سلام کردم و گفتم شما دارید چای درست میکنید؟ گفت بله؛ گفتم یک استکان چای به ما میدهی؟ گفت چراکه نه! من هم نشستم. نشستم که نشستم تا چهار ماه پیش که ایشان فوت کردند. مطلقا همدیگر را ول نکردیم و هر روز از احوال هم خبر میگرفتیم و ایشان همیشه از کتابهای بنده پشتیبانی میکردند.
در همین سفرها بود که به فکر نوشتن “از آستارا تا استرآباد“ افتادید؟
در زمان رضاشاه انجمن آثار ملی به وجود آمد و برای بودجهاش هم قرار بود که از هر کیسه سیمان یک قران بگیرند که در نتیجه سرمایهی خوبی جمع میشد. یادم میآید یک سال که به همین یک قرانها رسیدگی کردند در حدود ۲۰ میلیون ما سرمایه داشتیم که میتوانستیم کتاب چاپ کنیم. این موسسه که راه افتاد برای چاپ کتاب به این فکر افتادند آثاری که خودمان در این مملکت داریم را ثبت کنیم که ببینیم چه داریم از قبیل امامزادهها، مساجد، گنبدها، کاشیکاریها، مدارس، پلها و سایر اینها که مربوط به عموم مردم میشد. به بنده مأموریت دادند که صفحات شمال ایران را کار کنم؛ یعنی از آستارا بروم تا خلیج حسینقلی که آخر حد گرگان است. وقتی این مأموریت را پیدا کردم به من گفتند که شما یک کتاب ۸۰۰ صفحهای بنویسید. من تابستان که به ییلاق آمدم فکر کردم ۱۵۰ فرسخ راه را که آثارش را نمیشود در ۸۰۰ صفحه ثبت کرد و برای آغاز، درهی نور ییلاقی را در سه ماه تابستان کار کردم. آخر کار ۸۰۰ صفحه مطلب پیدا کردم. عکسها هم که از صندوقها، درها، پلها و …. بود در حدود ۲۴۰ قطعه شده بود. شهریورماه که پیش رئیس انجمن رفتم و جریان را تعریف کردم، ایشان هم کار را تورقی کردند و دیدند که این ۸۰۰ صفحه مربوط به منطقه کوچکی هست؛ چطور کُلش را در این ۸۰۰ صفحه ثبت کنیم که در آخر تصمیم گرفتند که دست من باز باشد و هر کاری که میخواهم انجام دهم. من هم از آستارا شروع کردم و تا خود گرگان رفتم و همهی چیزها را ثبت کردم و عکس گرفتم و تاریخچهاش را از روی کتب مختلف و آثار گذشتهاش نوشتم که شد پنج جلد ۸۰۰ صفحهای و در همان سال اول چاپ شد و خیلی هم خریدار پیدا کرد و به چاپ دوم هم رسید.
پ .ن : خارج از گفت و گو ؛ این توضیح برای بیان ارزش و اهمیت مجموعه ده جلدی از استارا و استرآباد در پی می آید ؛
در جلد نخست، ابتدا به معرفی منابع معتبر درباره گیلان و مازندران و گرگان پرداخته و سپس به سایر منابعی که مورد استفاده قرار داده، اشاره کرده است. آنگاه توضیحاتی درباره جغرافیای تاریخی و انسانی گیلان آورده و در ادامه به جغرافیای تاریخی و آثار تاریخی گیلان «بیه پَس»، یعنی مناطق آستارا، کرگان رود، اسالم، تالش دولاب، شاندرمن، ماسال، ماسوله، فومن، گسکر، شفت، تولم، چهار فریضه، موازی، لشت نشاء، رودبار و رحمت آباد، و نهایتاً عمارلو پرداخته است. هر کدام از این شهرها و روستاها و آثارشان به همراه عکسهایی که ستوده شخصاً گرفته است، مزین شده اند. ارزش این عکسها زمانی بهتر درک می شود که بدانیم بسیاری از آثاری که ستوده عکس برداری کرده یا شرح داده، تخریب شده و دیگر وجود ندارند. پایان این جلد کتاب چند پیوست دارد؛ از جمله اصطلاحات فنی و محلی، و نیز فهرست نام کَسان، جاها، خاندانها، کتابها و... .
جلد دوم به گیلان «بیه پیش» می پردازد. در این جلد دیلمان و سیاهکل، محلات و مناطق مختلف لاهیجان (همچون آستانه)، رانکوه، لنگرود، رودسر، تمیجان، سمام و شاهجان، جبرولایت، اشکور و سیارستاق مورد بررسی قرار گرفته اند. پیوستهای این جلد نیز مانند جلد نخست است.
جلد سوم به آثار تاریخی مازندران غربی پرداخته است. اما تفاوت این جلد با دو جلد پیشین در این است که در جلد سوم، ابتدا فهرستی مفصل از بنّاها، گچکاران، خطاطان و کتیبه نویسان، نجاران و کنده کاران، کاشی کاران، سنگ تراشان و روی گران، و همچنین درختان کهنسال و معروف این خطه درج شده است. کتابشناسی مازندران، تیره ها و طوایف مازندران، تاریخ تبرستان و سکه های این دیار نیز مورد بررسی قرار گرفته است. آنگاه به ترتیب آثار تاریخی بخشهای تنکابن، کلارستاق، کجور، نور، لار قصران و بالا لاریجان معرفی شده است. تصاویر و پیوستها نیز به همان ترتیب جلدهای پیشین، در این جلد نیز رعایت شده است.
جلد چهارم به مازندران شرقی اختصاص یافته است. به همان ترتیب جلد سوم، در اینجا نیز با فهرستی از استادانی که در ساخت بناهای تاریخی این منطقه نقش داشتند، و نیز درختان کهنسال و منابع مورد استفاده در این جلد روبرو می شویم. آنگاه به ترتیب بناها و آثار تاریخی بخشهای آمل، بابل، شاهی (قائم شهر کنونی) و ساری معرفی شده است. یادآوری می شود که هر بخش، معادل مفهوم شهرستان در نظر گرفته شده است و مثلاً در بخش بابل، مشهدسر (بابلسر فعلی که البته خودش اکنون شهرستان جداگانه ای است)، گنج افروز، بندپی و دیگر شهرها و روستاهای معروف معرفی شده است.
جلد چهارم به دلیل حجم زیاد، در دو مجلد تدوین شده است. در واقع برخی افراد، این بخش دوم را جداگانه در نظر می گیرند و از همین رو است که عدد 11 را برای تعداد جلدهای این مجموعه بر می شمرند. در بخش دوم جلد چهارم که به ادامه مازندران شرقی می پردازد، اشرف البلاد (بهشهر امروزی) و منطقه هزارجریب (شامل چهاردانگه و دودانگه) معرفی می شود. پیوستهای مازندران شرقی در پایان بخش دوم جلد چهارم آمده است.
جلد پنجم با همکاری زنده یاد مسیح ذبیحی (1308- 1356) گردآوری شده است. در این جلد که به گرگان و اطرافش اختصاص دارد، ابتدا با دشت گرگان آشنا می شویم و آنگاه درباره جغرافیای تاریخی استرآباد (یا گرگان امروزی) مطالبی می خوانیم و سپس به ترتیب بناهای تاریخی این شهرها و مناطق معرفی می شود: استرآباد و اطرافش، کتول، فندرسک و رامیان، حاحی لر و کوهسار، دشت گرگان، دشت گوگلان. ضمن آنکه دیوار قزل آلان (یا دیوار گرگان) در دشت گرگان نیز در بخشی جداگانه مورد بررسی قرار می گیرد.
با پایان یافتن جلد پنجم، معرفی بناها و آثار تاریخی سرزمینهای جنوبی دریای کاسپین (یا دریای مازندران) نیز پایان می یابد. از جلد ششم تا جلد دهم، اسناد و مدارکی است که عمدتاً از طریق چند خاندان سرشناس گرگانی و بهشهری به دست نویسنده رسیده و آنها را بخش بندی و به صورت کتاب تدوین کرده است. جلدهای ششم، هفتم و دهم اسناد مربوط به گلستان، و جلدهای هشتم و نهم نیز شامل اسنادی است که توسط خاندان گرجی نژاد اشرفی در بهشهر، در اختیار نویسندگان قرار گرفت.
جلد ششم به اسناد تاریخی گرگان می پردازد که به ترتیب شامل فرمان، حکم، امر، تعلیقه، عرضه داشت، احکام شرع، حکام شرع، مثالها، صدور، استفتاها، تقاضا، تایید و ابرام حکم، شرع، وقفنامه ها، اسناد اجاره و استجاره، دستور تحریر رقمها و احکام انتصاب می شود.
جلد هفتم نیز که با همکاری زنده یاد مسیح ذبیحی گردآوری شد، به اسناد تاریخی گرگان می پردازد و در آن اسناد مبایعه و بیع شرط، مصالحه نامچه و هبه نامه، استشهادنامچه، قرارنامچه، اذن نامچه، وصایت نامچه و تقسیم نامچه، قباله مناکحه، نامه های رسمی و دوستانه، فرمان، حکم، تعلیقه و... آورده شده است.
در جلد هشتم، همانگونه که بیان شد، اسنادی درج شده که توسط خاندان اشرفی در اختیار نویسنده قرار گرفت. بنابراین در ابتدای این جلد، شجره نامه این خاندان ترسیم شده است. این خاندان، بازماندگان حسن بیک گرجی زاده هستند که به دستور شاه عباس به همراه چندهزار سواره و برای دفاع از کاخهای شاه عباس در اشرف البلاد (بهشهر) به این منطقه کوچانده شدند. سپس پانصد سند تاریخی از این خاندان آمده است.
جلد نهم نیز ادامه اسناد اشرفی است.
جلد دهم که حجمی به نسبت کمتر از سایر جلدها دارد (350 صفحه)، برخی از دیگر فرمانهای دیوانی، پیشنهاد نامچه ها، سوال و جوابهای شرعی، تقسیم بندی آب خاصه رود، مصالحه نامچه ها، مبایعه نامچه ها، مصالحه های شرعی، وصیت نامچه ها، اسهام، طومار، صورت مخارج و نظام نامه های کمیته های ولایتی تشکیل ملی استرآباد و... آورده شده است. این مجموعه ده جلدی و گرانسنگ، بی تردید مهمترین اثر در شناخت آثار تاریخی شمال کشور است که متأسفانه سالهاست علاقمندان در انتظار چاپ و انتشار دوباره آن هستند. هرچند در بازار سیاه کتابهای دست دوم می توان به بهایی بالا، تهیه کرد.
همان طور که شما برای صفحات شمال انتخاب شده بودید کسان دیگری هم برای دیگر نقاط ایران انتخاب شده بودند؟
بله، به عنوان مثال آقای افشار را برای یزد انتخاب کردند که یادگارهای یزد در سه جلد ماحصل کار ایشان بود و آقای احمد اقتداری برای صفحات جنوب انتخاب شده بودند که شامل بنادر و جزایر هم میشد، ایشان هم چهار جلد کتاب چاپ کردند.
کار فرهنگنویسی لهجهها را از کِی آغاز کردید؟
سال ۱۳۲۰ که من به لاهیجان آمدم، قبلا به آنجاها سفر نکرده بودم و هیچ ذهنیتی نداشتم. وقتی در لاهیجان مستقر شدم دیدم که هر جا میروم مثل بازار، مردم به یک زبان دیگری صحبت میکنند، پرسیدم شما به چه زبانی صحبت میکنید؟ گفتند: گیلکی. این بود که یواشیواش شروع کردم از داخل خانه نام وسایل را جمع کردم؛ به طور مثال میز به گیلکی چه میشود؟ در چه میشود؟ و بعد هم لغات بیرون و بازار را جمع کردم. در آخر هم رفتم سمت بندر انزلی. لغات مربوط به ماهیگیری و قایق و اینها را جمعآوری کردم که در آخر حدود ۸۵۰۰ لغت شد. بعد این کتاب را هر کجا که بردم هیچ جا چاپ نکردند و همه میگفتند که به چه دردی میخورد تا اینکه آقای پورداوود رئیس گروه زبان پهلوی شد و ایشان تقبل کردند که چاپ کنند و شد فرهنگ گیلکی که نخستین کتاب لهجهای بود که در ایران چاپ شد.
روی لهجههای دیگر هم کار کردید؟
بله، سمنان و زردشتیهای یزد و کرمان.
رشته جغرافیای تاریخی در ایران چگونه پایه گذاری شد ؟
قبل از این در ایران کسی نمیدانست که اصلا جغرافیای تاریخی چی هست؟! و چطور درس میدهند و چه جور درس میخوانند. کتاب بارتون در این مورد را که به انگلیسی ترجمه کرده بودند به دستم رسید که مطالعه کردم و دیدم برای خودش دریایی است که یک منطقه را در نظر بگیری و هر آنچه از بلایای طبیعی که بر سرش آمده مثل زلزله و سیل و اتفاقات تاریخی مثل آمد و رفت حکام و غیره را بررسی کنی که این خودش کار جدیدی بود. بنده هم این را خواندم و آقای فروزانفر که آن وقت رئیس دانشکده الهیات بودند فهمیدند که بنده روی این قسمت کار میکنم این درس را گذاشتند جزو دروس دانشکده الهیات به نام جغرافیای تاریخی ایران. در نتیجه بنده در این کار افتادم و مجبور شدم کتاب بخوانم و از کتابهای گوناگون استفاده کنم و جغرافیای تاریخی ایران را تنظیم کنم و همهی اینها را در ۱۵ سال که در دانشکده الهیات بودم تدریس میکردم.
ایرانِ فرهنگی که شامل سمرقند و بخارا هم میشود، را چگونه کار کردید؟
اینها در قدیم همه جزو خاک ایران محسوب میشدند و بنده از طرف وزارت امور خارجه ۶۴ روز مأمور بودم به ثبت آثار تاریخی منطقه آسیای میانه که نتیجهاش سه جلد کتاب شد که توسط موقوفات دکتر افشار چاپ شد.
جملهای در مقدمه جلد پنجم “از آستارا تا استرآباد“آمده که “قلم با قدم باید همعنان باشد” ،. توضیح مختصری راجع به این جمله میدهید؟
میر ظهیرالدین دنبال سوانح و اتفاقات زمان خودش بوده که از سمت کلاردشت به دیلمان میرود، من هر چی اینها را خواندم دیدم که اصلا هیچ چیز نمیفهمم. گفتم بروم ببینم این مسیری که این رفته تا بفهمم چی گفته و وقتی مسیر را رفتم همه چیز برای من روشن شد. جغرافیای تاریخی را اگر آدم بخواهد از روی خاک دور شود و بفهمد نمیشود، کتاب خالی هم فایده ندارد مثل خیلی از کتابها که امروز چاپ میکنند که اسم محل را اشتباه چاپ میکنند و انسان را گمراهتر میکنند. پس قلم با قدم باید همعنان باشد.
در مورد گیاهشناسی هم کار کردید؟
آقای احمد پارسا رئیس دانشکده فنی بنده را مأمور کردند که این منطقه "کوشکک" ؛ را از رودخانه تا قله که قلهای مرتفع هست در تمام دامنهی این کوه گیاهان را جمعآوری کنم. من همه را از رودخانه تا جایی که مثل قله دماوند علف سبز نمیشد جمعآوری کردم. این اتاق آخری را خالی کرده بودم و آنجا زمینش مخصوص خشککردن گیاهان و چسباندنشان روی اوراق بود. دو تا کارتن بزرگ پر کردم؛ وقتی بردم پیش دکتر پارسا ایشان لذت بردند و گفتند: هیچ کس تا حالا کاری با این دقت نکرده است که بعدها معلوم شد چهار تا از این گیاهان نامشان اصلا در گیاهشناسی نیامده که دکتر پارسا دو تا از این گیاهان را به نام خودشان ثبت کردند و دو تا هم به نام من ثبت کردند.
اخیرا مشغول عکاسی از ابرها هستید؟
بله؛ البته بودم چون دوربینم در آتشسوزی خانه شمال همراه رادیو و ضبطم سوخت، حدود ۵۰ عکس گرفتهام.
چه مسئلهای باعث شد که از زندگی شهرنشینی دست کشیدید؟
بیشتر از همه گرمای تهران من را آزار میداد. من در دوران تحصیل هم اوقات تعطیلی در تهران نمیماندم و با کولهپشتی به سفر میپرداختم. بعد به سابقهی خودم رجوع کردم؛ دیدم چند نسل قبلتر از ما همه کوچ میکردند؛ یعنی یا میرفتند لب دریا یا میآمدند سمت کوهستان؛ یعنی عین زندگیای که لب دریا داشتند، نظیر همان را هم در کوهستان داشتند و دیدم نسلهای پیشین من کوچ میکردند، من هم کوچ کردم.
هم اکنون ساکن کوی نارنج (سی سرا) سلمان شهر است . دکتر ستوده تابستانها در روستای کوشکک لورا در جادهٔ چالوس و زمستان در خانهٔ دیگری در سیسرا (نزدیک چالوس) زندگی میکند. خانه اش بسیار ساده است. اتاقش در خانهٔ ییلاقی کوشکک جز یک زیلو و یک دست رخت خواب چیزی ندارد. با رادیو و تلویزیون میانهای ندارد. معمولاً در ایوان سرتاسری جلو اتاق رو به باغ پُردارودرخت خود مینشیند و پشت یک میز آهنی کوچکِ قدیمی مشغول کار میشود. هر وقت هم خسته شد، یکی دو بار عصازنان طول ایوان را میپیماید و اگر شد سری هم به نهر آب وسط باغ میزند.
آقای دکتر این روزها مشغول چه کارهایی هستید؟
الان که اوضاع نشر خیلی خوب نیست. کتاب را بدون اینه به ما خبر بدهند خودشان چاپ میکنند و در بازار میفروشند، به ما هم سهم نمیدهند یا اصلا کتاب را به نام خودشان چاپ میکنند. کتابهای آماده چاپ، یکی “بازیهای ایرانی” است و یکی دیگر هم در مورد زبان قدیم تهران است.
مروری به برخی از کتابهای استاد ستوده:
۱- فرهنگ گیلکی با مقدمۀ استاد ابراهیم پورداود
۲- فرهنگ کرمانی
۳- فرهنگ بهدینان با مقدمۀ ابراهیم پورداود
۴- حدود العالم من المشرق الی المغرب
۵- مهمان نامه بخارا
۶- جغرافیای اصفهان
۷- فرهنگ سمنانی، سرخهای، لاسگردی، سنگسری، شهمیرزادی
۸- عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات
۹- قلاع اسماعیلیه در رشتهکوههای البرز
۱۰- تاریخ گیلان و دیلمستان
۱۱- از آستارا تا استارباد در ده جلد شامل آثار و بناهای تاریخی گیلان که هر کدام قریب به هشتصد صفحه است
۱۲- فرهنگ نائینی
۱۳- تاریخ بدخشان
۱۴- تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس
۱۵- سفرنامۀ گیلان ناصرالدین شاه قاجار
۱۶- جغرافیای تاریخی شمیران
فهرست کتابهای دکتر ستوده ۵۲ جلد است که بنده به شانزده جلد آنها اشاره کردم. تعداد مقالات دکتر ستوده تا به امروزبه ۲۸۶ رسیده که عناوین آنها و جای چاپش ثبت شده که در ویژهنامه بخارا در مورد استاد منتشر خواهد شد. کتابها و مقالات استاد ستوده نشانۀ دلبستگی ژرف و عمیق ایشان به تاریخ و دامنه و پیشینۀ فرهنگ ایرانی است. نزدیک به یک قرن زندگی که سراسر در عشق به زبان فارسی و تاریخ و جغرافیای سرزمین ما ایران گذشته است و چه دلپذیر و ماندگار است این زندگی.
منبع: iranshahr.org
فرهنگ و ادبیات عاشورایی/ عالی ترین مقام واقعه عاشورا / عباس بن علی
عباس ، عباس حماسه درطریقت یاران وحسین، حسین آزادگی ایمان وعشق ......
|
خاندان حضرت عباس (ع)
در سال 26 هجری قمری، حضرت عباس (ع) پایه عرصه گیتی نهاد. مادر گرامیش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربیعه بن عامر کلبی و کنیه اش (ام البنین) بود.
چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، که امیرالمومنین از برادرش عقیل، که به اصل و نسب قبایل آگاه بود، درخواست کرد زنی را از دودمانی شجاع برای او خواستگاری کند و عقیل، فاطمه کلابیه (ام البنین) را برای آن حضرت خواستگاری کرد و ازدواج صورت گرفت.امیرالمومنین (ع) از این بانوی گرامی، صاحب چهار پسر به نامهای عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.عباس (ع) ازبرادران دیگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خویش، حسین (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار کردند.
ارادت قلبی ام البنین (س) به خاندان پیامبر (ص) آنقدر بود که امام حسین (ع) را از فرزندان خود بیشتر دوست می داشت؛ بطوری که وقتی به این بانوی گرامی خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسین (ع) باخبر سازید و چون خبر شهادت امام حسین (ع) به او داده شد، فرمود رگهای قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زیر این آسمان کبود است، فدای امام حسین (ع).
فاضل مردی .... چون ابوفاضل ؛ عباس بن علی علیه السلام
در کتاب نفیس تنقیح المقال، در مورد مقام علمی و معنوی ایشان نوشته است: آن جناب از فرزندان فقیه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصیتی عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاک بود.
"عباس" فرزند امیرالمؤمنین" علی" علیهم السلام (عباس بن علی بن ابیطالب) که به " ابوالفضل " مشهور است ، برایش کنیه و القاب زیادی به دلیل ویژگی های اخلاقی و تربیتی اش ذکر شده که به ده ها مورد آن همراه با معانی پرداخته خواهد شد.
حضرت عباس، نزد شیعیان از عالی مقامترین امامزادگان به شمار میآید. شیعیان روز تاسوعا (نهم محرّم) را به او اختصاص داده، از فضایل و محاسن آن حضرت سخن میگویند و برایش عزاداری میکنند. در برخی منابع شیعی کرامات بسیاری به او نسبت دادهاند.
شیعیان، او را مظهر ادب، شجاعت، سخاوت و پیروی از امام معصوم(ع)میدانند. از القاب حضرت عباس، قمر بنی هاشم است که نظر به زیبایی ظاهری آن حضرت دارد. وی در کربلا، پرچمدار و سقّای سپاه برادرش، حسین بن علی (ع) بود و از این رو، در بین شیعیان به سقای دشت کربلا نیز معروف است.
در واقعه کربلا، حضرت عباس یک بار در هفتم محرم موفق به آورن آب برای خانواده و یاران امام حسین (ع) شد. در روز عاشورا هم برای همین کار به سمت فرات رفت؛ اما در بازگشت، مشک آبش را با تیر زدند و دستانش را قطع کردند و او به شهادت رساندند.
نام ، القاب و کنیه عباس بن علی
معنا و مفهوم "کنیه" : در فرهنگ عربی به نام هایی می گویند که پیشوند "اَب" در مردان، و "اُمّ" در زنان داشته باشد. سنت انتخاب چنین نامی برای افراد در میان قبایل عرب، گونه ای بزرگداشت و تجلیل فرد است و در اسلام نیز توجه زیادی به آن شده است.غزالی می نویسد: "رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روی احترام برای به دست آوردن دلهایشان با کنیه صدا می زد و برای افراد بی کنیه، کنیه ای انتخاب می فرمود و سپس آنها را بدان می خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را با آن می خواندند. حتی آن حضرت برای افرادی که فرزندی نداشتند تا کنیه ای داشته باشند، کنیه ای می نهاد. پیامبر اکرم(ص) رسم داشت حتی برای کودکان نیز کنیه برمی گزید تا دل کودکان را به دست آورد".
معنا و مفهوم "لقب" )لَ قَ) [ ع . ] (اِ.) : 1 - بَر نام ، اسمی غیر از اسم اصلی که شخص به آن شهرت پیدا می کند. 2 - نامی که دلالت بر مدح یا ذم شخص کند. ج . القاب . |
نام :عباس بن علی بن ابیطالب علیهم السلام ،
کنیه : «ابوالفضل» یا « ابوفاضل » مشهورترین کنیه حضرت عباس است. گفتهاند وجه نسبت این کنیه به آن حضرت، فضایل اخلاقی نیک ایشان بوده است. «ابوالقاسم» کنیهای دیگر حضرت عباس است که از زیارت اربعین، برگرفته شده است . آنجا که جابر انصاری خطاب به وی میگوید: "السلام علیک یا اباالقاسم، السلام علیک یا عباس بن علی؛ سلام بر تو، ای پدر قاسم؛ سلام بر تو، ای عباس بن علی."
القاب :از معروفترین لقب هایش می توان به : قمر بنی هاشم، سقّاء، علمدار، العبد الصالح، المواسی الصابر،المحتسب. صاحب لوا، اخا الحسین، ، ابوالقِربه، عبدصالح، باب الحوائج ، اشاره کرد. یا : به عناوینی که بر اثر بروز ویژگی هایی در انسانها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگی شان باشد، لقب می گویند.
معانی نام و القاب
"عباس" ؛ در لغت، به معنای شیر بیشه، شیری که شیران از او بگریزند، است؛ در اصطلاح عرب نیز از ماده عَبَسَ به معنای "در هم کشیدن بشره و گرفتگی صورت" گرفته شده است.
برخی عباس ، را به معنای شیری گرفته اند که دیگر شیرها از او می گریزند و برخی دیگر، آن را به "الاسد الغضبان" یعنی شیر خشمگین ترجمه کرده اند. از آنجا که امام علی(ع) از شجاعت و شکوه ایستادگی و پایمردی حضرت عباس(ع) در پیکار با دشمنان حقیقت، آگاهی کامل داشت، او را عباس نامید.
"ابوالفضل"؛ در منابع بسیاری، کنیه آن حضرت را ابوالفضل برشمرده اند که در بین کنیه های ایشان، ابوالفضل، ابوفاضل و ابوالفضائل مشهورترین است؛ امّا موارد دیگر، یا غیرمشهور هستند و یا اینکه پس از واقعه کربلا، او را بدان خوانده اند.
ابوالقِربَه: در لغت عرب، "قِربَه" به معنای "مشک آب" است. ایشان را به دلیل آبرسانی در کربلا، اینگونه نامیده اند.در بسیاری از منابع تاریخی و رجالی نیز ابوالقربه را برای حضرت ذکر کرده اند.
ابوالقاسم: کنیه ای غیرمشهور برای حضرت است؛ اگر چه برخی نوشته اند آن جناب، فرزندی به نام قاسم داشت که در کربلا به شهادت رسید.
ابوالفَرجَه: در لغت عرب "فرجه"، "گشایش در سختی و برطرف شدن اندوه" معنا شده است. برخی آن را برای حضرت برشمرده اند که بیشتر به لقبی در قالب کنیه می ماند. دلیل آن هم برطرف کردن اندوه و گشایش در سختیها در نتیجه توسل به اوست.
معانی القاب حضرت عباس(ع)
حضرت عباس(ع) القاب بسیاری دارد؛ برای ایشان بیش از بیست لقب مشهور برشمرده اند که به معروف ترین آنها اشاره می شود.
قمر بنی هاشم: حضرت عباس(ع) از جمال و زیبایی ویژه ای برخوردار بود؛ به گونه ای که سیمای دلربای او جلب توجه می کرد و چهره اش مانند ماه تمام، تابناک بود؛ چون از دودمان هاشم، جدّ پیامبر(ص) بود، او را "ماه فرزندان هاشم" می خواندند. قمر بنی هاشم لقبی مشهور برای این حضرت به شمار می رود و بسیاری از منابع آن را آورده اند.
گفتنی است این لقب را امام حسین(ع) نیز به عباس می گفتند، از جمله هنگام عزیمت به سوی مکه وقتی همه خاندان عصمت و طهارت سوار بر محمل شدند، امام حسین ندا داد: "برادرم، سردار سپاهم و قمربنی هاشم(ع) کجاست؟
عباس هم پاسخش داد: لبیک، لبیک یا سیدی!"؛
این لقب را به خاطر زیبایی و چهره دلارای حضرت ابوالفضل(ع) به او داده اند.
سقّا: سقّا از مشهورترین لقبهای ایشان است و پس از واقعه کربلا بدان متصف شد.
در کربلا، آبرسانی به خیمه ها و حرم سیدالشهدا(ع) بر عهده حضرت ابوالفضل(ع) بود، به همین خاطر او را سقای دشت کربلا نام داده اند. سردابی که اطراف حرم حضرت عباس(ع) را سال هااست در بر گرفته و آب به رسم ادب و احترام به سقایی آن حضرت که بلندترین تعابیر عرشی را داشت، نه کم می شود و نه زیاد.
یکی از بی رحمانه ترین حربه های جنگی دشمن در واقعه کربلا، بستن آب بر لشکر امام حسین(ع) بود که از روز هفتم ماه محرم آغاز شد؛ امّا حضرت عباس(ع) به همراه برخی دیگر از افراد بنی هاشم، به فرات حمله می برد و آب می آورد.
وی این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبد المطلب، هاشم، عبد مناف و قُصَّی نیز چنین لقبی داشتند. حضرت ابوطالب(ع) و عباس(ع) عموی پیامبر نیز به چنین ویژگی پسندیده ای مشهور بودند.
سقّایی یکی از منصب های حضرت عباس(ع) در واقعه عاشورا بود. اصل آبرسانی به تشنگان در تعالیم دینی بسیار پسندیده است. امام صادق(ع) فرموده است: "هرکه در جایی که آب هست مردم را سیراب کند، گویی برده ای را آزاد کرده است و هر که آب دهد در جایی که آب نیست گویی کسی را زنده ساخته است و کسی که یک نفر را زنده کند، گویا به همه مردم حیات بخشیده است".
آب را گِل نکُنید
شاید از دور علمدارِ حسین / مشکِ طفلان بر دوش / زخم و خون بر اندام می رِسَد تا که از این آب روان / پُر کُنَد مشکِ تهی / بِبَرَد جرعه یِ آبی برساند به حرم تا علی اصغرِ بی شیرِ رباب / نَفَسَش تازه شَوَد / و بخوابد آرام آب را گِل نکُنید
که عزیزانِ حسین / همگی خیره به راهند که ساقی آید / و به انگشتِ کَرَم گره کورِ عطش بگشاید آب را گِل نکُنید که همین مشک برایش کافیست / تا به پایان برساند عطش تشنه لبان و سرافراز دوباره به حرم برگردد / نه سراسیمه رَوَد / نه هراسان و شتابان و دوان آب را گِل نکنید چشم یک ایل به مشکیست که پر می گردد / از همین آب ، همین رود فرات چه بدن ها در خون / چه نفس ها محبوس / کاش ساقی ببرد راه به کانون نجات آب را گل نکنید که در این نزدیکی / عابدی تشنه لب و بیمارست در تب و گریه اسیر / عمه اش این دو ، سه شب / تاسحر بیدارست آب را گِل نکُنید که از این رود پر از آب ، روا نیست شما / جرعه در جرعه بنوشید ولی تشنگی چنگ زند روی لب / نونهالان حسین بن علی / که بُوَد مهریه ی مادرشان نه همین آب / که هر جایِ دگر رودی و نهری جاریست / مهر زهرای بتولست. از اینست که من می گویم: آب را گل نکنید آب را گل نکنید . . . شاعر: یاسر قربانی
|
باب الحوائج: حضرت عباس(ع) در دوران زندگانی امام حسن مجتبی(ع) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان می پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین(ع) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آنجا که هرگاه نیازمندی نزد این دو امام همام می آمد، حضرت عباس(ع) امام حسین(ع) هر مشکلی را با برادرش در میان می گذاشت و از او می خواست که آن را برطرف کند.
این مسئله سبب شد تا ایشان را "باب الحوائج" یعنی "برآورنده نیازها" بخوانند، گویا این لقب بعدها نیز در نتیجه توسل های مردم و کرامتهای آن حضرت به ایشان داده شده است.
باب الحسین(ع): شدت دلبستگی حضرت عباس(ع) به برادر بزرگتر خود، امام حسین(ع) تا آنجا بود که همواره خود را خدمتگزار وی می دانست و برای اجرای فرمانهای ایشان، همیشه پیشقدم بود.
رسول خدا(ص) فرمود: "من شهر دانش هستم و علی دروازه ورود به آن است، پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ در آن را بگیرد". حضرت عباس(ع) نیز درب ورود به شهر حسینی است.
کَبْش الکتیبه: اصطلاحی نظامی است که در جنگها به کار می رفته است. این عنوان، به رزمنده شجاعی اتلاق می شده است که تمام صفات شجاعت و نام آوری در او جمع بوده و در پیشانی لشکر به جنگ با دشمن می پرداخته است.
حامی الظُّعَینه: در لغت عرب، "ظعینه" از ریشه "ظَعَن" به معنای "کوچ کرد" گرفته شده و به معنای "زن هودج نشین" است.
این لقب از جمله القابی است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شد و به معنای "پشتیبان زنان هودج نشین" است؛ چرا که دلگرمی زنان اهل حرم به بازوی توانای او بود. چه بسا پشتیبانی و حمایت از زنان بی دفاع، خود بخش بزرگی از دفاع است و وجود او در بین لشکر، قوت قلبی برای همه به شمار می آمد.
القاب حضرت ابوالفضل العباس (ع)
1. قمر بنى هاشم : بهره مندى بسیار عباس از جمال و جلال و سیماى سپید و زیبا و سیرت سبز و نورانى، زمینه ساز این لقب است.
2. باب الحوائج : کریمى از دودمان کریمان که چون حاجتمندى سوى او روى کند، خواسته هایش را برآورده مى سازد.
3. طیار : بیانگر مقام و عظمت حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.
4. الشهید : شهادت، که نشان نمایان ابوالفضل(ع) است و در چهره حیات او درخشندگى بسیار دارد، زمینه ساز این لقب است.
5.سقا : دلاورى عباس در صحنه هاى حیرت آور آبرسانى به تشنگان، سبب این لقب شد.
6. عبد صالح : لقبى که حضرت صادق(ع) در زیارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد: السلام علیک ایها العبد الصالح. سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.
7. سپه سالار صاحب لواء یا سپه سالار: لقب بزرگترین شخصیت نظامى است و عباس در روز عاشورا این لقب را از آن خود ساخت.
8. پرچمدار و علمدار : یادآور دلاوى و حفظ لشکر در برابر دشمن است. علمدارى عباس(ع) این لقب را برایش به ارمغان آورد.
پنجه ی زجر واشد ای عبّاس ...
از سر اسب تا زمین خوردی
تا تو ای با وفا زمین خوردی،
خاطر دخترم مشوّش شد
چِقَدَر بی هوا زمین خوردی
ای برادر تو که یل جنگی
مانده ام پس چرا زمین خوردی
مثل ایّام رفتن مادر
مثل شیر خدا زمین خوردی
لشگری بود و لشگر من تو
تک یل کربلا زمین خوردی
چه کشیدی برادرم وقتی
روی این تیرها زمین خوردی
علمت روی خاک افتاده
ای علمدار ما زمین خوردی
پنجه ی زجر واشد ای عبّاس
از سر اسب تا زمین خوردی ...
شاعر: وحید محمدی |
القابی چون : ابوقربه (صاحب مشک)، عمید (یاور دین خدا)، سفیر (نماینده حجت خدا)، صابر (شکیبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاش ها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)، مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات دیگران) . لقب های برازنده دیگری از جمله :
شهید/ عبد صالح / "مستجار" یعنی پشت و پناه / "فادی" یعنی فداکار / "ضَیغَم" یعنی شیر / "مؤثر" یعنی ایثارگر / "ظَهر الولایه" یعنی پشتیبان ولایت / طیّار / اکبر / "مواسی" یعنی ایثارکننده، / "واقی" یعنی پاسدار / "ساعی" یعنی تلاشگر / "صدّیق" یعنی راست گفتار و درست کردار / "اطلس" یعنی چابک و شجاع / "حامل اللّوا" به معنی پرچمدار / صابر / مجاهد / "حامی" و" ناصر" .. از القاب بیان شده و مشهورترین لقب های حضرت عباس(ع) به شمار می رود.
عباس بن علی ؛ در نگاه امامان معصوم
امام سجاد علیه السلا؛
عموی خود عباس را چنین توصیف میفرماید: خداىْ عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد و خود را به سختی افکند و در راه برادرش جانبازی کرد، تا آنکه دستهایش از پیکر جدا گردید. آنگاه خداوند به جای آنها دو بال به وی عنایت فرمود که در بهشت همراه فرشتگان پرواز کند؛ همانسان که برای جعفر طیار قرار داد.عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه شهدا در قیامت بدان غبطه میخورند.
امام صادق علیه السلام
در وصف عبّاس میفرماید: «کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْأیمانِ، جاهَدَ مَعَ أَبی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام وَأَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا» .
عموی ما عباس علیه السلام دیدهای تیزبین و ایمانی استوار داشت. همراه حسین علیه السلام جهاد کرد و از امتحان سرافراز بیرون شد و سرانجام به شهادت رسید.
امام زمان (عج)
سلام بر ابوالفضل العباس، پسر امیرمؤمنان (ع)، آن که جان خود را نثار برادرش کرد، دنیا را وسیله آخرت خود قرار داد و فدای برادرش شد. او که نگهبان بود و بسیار کوشید تا آب را به لب تشنگان حرم برساند و دو دستش در جهاد فی سبیل الله قطع شد. خداوند قاتلان او یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل طائی را از رحمت خود دور سازد.
معرفی قمربنی هاشم
عباس علیه السلام ، برادر امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام اند و در روز چهارم ماه شعبان سال ۲۶ هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشود و در سال ۶۱ هجری به شهادت رسید. بارگاه حضرت ابوالفضل در کنار نهر علقمه جدا از دیگر شهیدان است و صحن و سرای آن حضرت مزار عاشقان و شیفتگان میباشد.
وقتی امیرالمؤمنین علی(ع) شهید شد، عباس 14ساله بود و در کربلا 34 سال ،هنگام شهادتش داشت. از این مدت چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و نُه سال با برادرش امام مجتبی علیه السلام و یازده سال با امام حسین علیه السلام زیست.
مادر؛ ام البنین
مادرش فاطمه دختر حزام از نسل بنی کلاب، مکنّی به ام البنین میباشد که پس از شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام به پیشنهاد عقیل امیرالمؤمنین علیه السلام او را به همسری برگزید، چرا که آن حضرت از عقیل خواستار همسری از تبار دلاوران نامآور شد تا فرزندی دلیر و شجاع برای او آورد و عقیل ام البنین را به آن حضرت پیشنهاد نمود.ثمره این ازدواج چهار فرزند به نام های عباس، عبداللَّه، جعفر و عثمان بود.
دوران زندگی
از دوران کودکیش نقل و گفتار زیادی بیان نشده است .اما نقل مشهور آن است که آن حضرت در روزهای کودکی عباس، پدر و برادرانش، حسن و حسین در کنار وی بودند و عباس از دانش و بینش ایشان بهره میبرد. حضرت علی (ع) درباره تکامل و پویایی فرزندش فرمود: ان ولدی العباس زق العلم زقا؛: " همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا میگیرد، از من معارف فرا گرفت."
باز نقل است : در آغازین روزهایی که الفاظ بر زبان وی جاری شد، امام(ع) به فرزندش فرمود: بگو یک.
عباس گفت: یک
حضرت ادامه داد: بگو دو
عباس خودداری کرد و گفت: شرم میکنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام، دو بگویم.
آنگاه که علی(ع) با نگاه امامتی خود آینده عباس را نظاره میکرد، غم بر چهره حضرت مینشست و چون همسرش از علت گریه میپرسید، پاسخ میداد: دستان عباس در راه یاری حسین(ع) قطع خواهد شد. آنگاه از مقام و عظمت فرزندش چنین خبرمی داد:
پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا همانند عمویش جعفر بن ابی طالب در بهشت پرواز کند.
ایام نوجوانی و جوانی
حضرت علی(ع) با توجه و عنایت خاص، عباس را به آداب و اخلاق اسلامی آشنا ساخت و او را بر اساس آموزههای اسلامی تربیت کرد. فرزند علی(ع) در مدت ١٤ سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه ودرهمه حال در کنار او حضور داشت و در ایام دشوار خلافت، لحظه ای از وی جدا نشد. آنگاه که در سال٣٧ هجری قمری جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسه ای جاوید آفرید.
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین (ع) عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمی» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین (ع) وقتی به صفین میرسند، آب را به روی خود بسته میبینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امام علی (ع) را بر آن میدارد تا عده ای را به فرماندهی صعصعة بن صوحان و شبث بن ربعی برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله میکنند و آب میآورند. در این یورش امام حسین (ع) و اباالفضل العباس (ع) نیز شرکت داشتند.
جنگاوری در صفین
در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. سنّش را حدود سیزده سال تخمین زدهاند. مقابل لشکر معاویه آمد و مبارز طلبید. معاویه به ابوشعثاء که جنگجویی قوی در لشکرش بود، دستور داد تا با وی مبارزه کند. ابو شعثاء پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند [اما تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟] آنگاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود.
پس از لحظاتی نبرد، عباس (ع) او را در خون خود غلطاند. ابو شعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون میغلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او میفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت میرساند.
در پایان ابو شعثاء به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، بهگونهای که دیگر کسی جرأت بر مبارزه با او به خود نمیداد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین (ع) نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشکرگاه خود بازگشت، امام علی (ع) نقاب از چهره فرزندش برداشت و غبار از چهره او سترد...
در گزارش دیگری خوارزمی گوید که در جنگ صفین آنگاه که کریب به جنگ با امام علی علیه السلام آمد، حضرت لباس فرزندش عباس علیه السلام را که مردی کامل بود، به تن کرد و به جنگ با او بیرون شد.
حضرت عباس علیه السلام دارای دو فرزند به نامهای فضل و عبیداللَّه از لبابه دختر عبیداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب بود؛ و نسل آن بزرگوار از طریق عبیداللَّه امتداد یافت.
شهادت عباس بن علی ؛ در زیارت ناحیه
در این زیارتنامه از وی چنین یاد شده است: السَّلامُ عَلی أبی الْفَضْلِ العَبَّاسِ بْنِ أَمیرِالْمُؤمنینَ المُواسی أَخاهُ بِنَفْسِهِ، أَلآخِذُ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ، الْفادی لَهُ الواقی السَّاعی إِلَیْهِ بِمائِه، الْمَقطُوعَةِ یَداه- لَعَنَ اللَّهِ قاتِلَیهُ یَزیدَ بْنَ الرُّقادِ الجُهَنىّ، وَحَکیمِ بْنِ الطُّفَیلِ الطَّائی.
ترجمه : سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام؛ آنکه در راه برادر از جان خود گذشت همو که از دیروز برای فردای خود برداشت و پیش فرستاد خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسیار در رساندن آب نمود و دستانش جدا گردید. خدای لعنت کند کشندگان او یزید بن رقاد جهنی و حکیم بن طفیل طائی را.
دو دستت را ببر با خود ! نگاه خسته ات را هم !
مهیا کن برای تیر نامردان هدف ها را
میان تیغ ها و نیزه ها جشنی شده بر پا
به گوش بادها پیچانده ضرب آهنگ دف ها را
همیشه رو به ساحل می برند امواج سر گردان
برای دیدن لب های بی تابت صدف ها را ....(حسنا محمدزاده)
درباره نحوه و بیان شهادت عباس بن علی
ابن شهرآشوب درباره شهادت آن بزرگوار گفته است: عباس سقّا، قمر بنی هاشم و پرچمدار امام حسین علیه السلام که از دیگر برادران -مادری- خود بزرگتر بود، جهت تهیه آب بیرون شد. دشمن بر او حمله کرد و او نیز بر آنان حمله نمود و چنین رجز خواند:
لا ارْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رُقا • حَتَّی اواری فی الْمَصالِیتِ لِقا
نَفْسی لِنَفْسِ الْمُصْطَفی الْطُّهر وَقا • إنّی أَنَا الْعَبَّاسُ أَعْدُو بِالسَّقا
وَلا أَخافُ الشَّرَّ یَوْمَ الْمُلْتَقی
از مرگ هراسی ندارم زیرا مرگ مایه کمال است تا آنکه پیکرم همانند پیکر دلیرمردان در خاک نهان شود.
جانم فدای جان پاک مصطفی، من عبّاسم و سقّا لقب دارم. و هرگز روز ستیز با دشمن ترس و هراسی ندارم.
آنگاه حمله برد و دشمن را تار و مار کرد. زید بن ورقاء جهنی پشت درختی در کمین وی ایستاد و با یاری حکیم بن طفیل سُنْبُسی ضربتی بر دست راست وی فرود آورد.
عباس شمشیر را به دست چپ گرفت و چنین رجز خواند:
وَاللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ یَمینی • إنّی أُحامِی أبَداً عَنْ دینی
وَعَنْ إمامٍ صادِقِ الْیَقینِ • نَجْلِ النَّبىِّ الْطَّاهِرِ الأَمینِ
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید، من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به یقین رسیده و فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پاک و امین است حمایت میکنم!
پس جنگ نمایانی کرد تا ضعف بر او چیره شد. در این هنگام حکیم بن طفیل طائی که پشت درختی در کمین وی بود ضربتی -دیگر- بر دست چپ او فرود آورد و عباس علیه السلام چنین رجز خواند:
یا نَفْسِ لا تَخْشی مِنَ الْکُفَّارِ • وَأَبْشِری بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ
مَعَ الْنَّبی السَّیِّد الْمُختار • قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِم یِساری
فَأصْلِهِمْ یا ربِّ حَرِّ النَّارِ
ای نفس از کافران مهراس و به رحمت ایزد بزرگ؛ و همنشینی با پیامبر اکرم بشارت باد، اینان به ستم دست چپم را بریدند؛ پروردگارا ایشان را به آتش شرربار دوزخ درافکن!
سپس آن ملعون با عمود آهنین ضربتی بر سر آن حضرت فرود آورد و او را به شهادت رساند.
زمینگیر
نقاش اسب را که زمینگیر می کشد یا چهره ی عموی مرا پیر می کشد
بی آب، مشک را و علم را بدون دست / یا چشم را حوالی یک تیر می کشد از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر / کفتار را به سینه ی یک شیر می کشد
موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟ احساس می کنم کمرم تیر می کشد...
باید که خون گریست زمین ناله می کند / یک دشت را برای تو پُر لاله می کند پیشانی ات نگاه مرا خیره می کند / آبی آسمان مرا تیره می کند
با مشک روی دوش به ما فکر می کنی با دست و سر به دین خدا فکر می کنی
یا فکر می کنی که حسین است و بعد از آن / تنها، علی میان حنین است و بعد از آن این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن / صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله می کند
رفتی عمو که خیمه ی مان بی عمود شد / رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد دشمن چه کرد بعد تو، خط و نشان کشید / رفتی عمو که گونه ی خیسم کبود شد
مردی که ترس نام تو را داشت، بعد تو مردی که گوشواره ی ما را ربود شد
در قلب خسته خون تو جریان گرفته است / آغاز قصه رنگ ز پایان گرفته است
باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله کی کند...( امیر تیموری) |
پدر شهیدان ؛ از جنس قمر بنى هاشم(ع)
محمد و عبد الله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم (ع) هستند ، که به گفته مورخان در کربلا به شهادت رسیده اند.
گویند: حضرت ابوالفضل(ع) در میان فرزندان خویش علاقه بسیار زیادی به محمد داشته ، به حدى که آن پسر را از خود جدا نمى کرده است ، در عین حال پس از شهادت برادران ، شمشیر به کمر محمد بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و فرمود : اى نور دیده از محنت آباد جهان ، به سوى خرم آباد جنان ، هسپار شو که ساعتى نمى گذرد که به تو ملحق خواهم شد.
محمد دست عموى خویش ، حسین بن على بن ابى طالب (ع) را بوسید و با عمه ها وداع کرد و به میدان شتافت. جنگ او در کتب مقاتل دیده نمى شود. ولى در ابن شهر آشوب و دیگران ، محمدبن عباس (ع) را در شمار شهداى کربلا آورده اند. قاتل وى نیز عنصرى تبهکار سنگدل(لعنه الله علیه) از طایفه بنى دارم است ، که داغ او را به دل پدرش قمر بنى هاشم (ع) گذارد. شهادت این پسر چهارده یا پانزده ساله ، پدرش را سخت آزرده خاطر کرد .
آداب زیارت حضرت عباس بن على بن ابیطالب علیه السّلام
السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ سَلَّمَ السَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ وَ عَلَى رُوحِکَ وَ بَدَنِکَ أَشْهَدُ وَ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّکَ مَضَیْتَ عَلَى مَا مَضَى بِهِ الْبَدْرِیُّونَ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الْمُنَاصِحُونَ لَهُ فِی جِهَادِ أَعْدَائِهِ الْمُبَالِغُونَ فِی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِهِ الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ فَجَزَاکَ اللَّهُ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ وَ أَکْثَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَى جَزَاءِ أَحَدٍ مِمَّنْ وَفَى بِبَیْعَتِهِ وَ اسْتَجَابَ لَهُ دَعْوَتَهُ وَ أَطَاعَ وُلاةَ أَمْرِهِ،
سلام بر تو اى بنده شایسته فرمانبر خدا و رسول خدا،و امیر مؤمنان و حسن و حسین(درود خدا بر آنان باد)،سلام و رحمت خدا و برکات و مغفرت و رضوانش بر تو بر روان و تن تو،شهادت مىدهم و خدا را شاهد مىگیرم،که تو به همان مسیرى رفتى که اهل بدر رفتند،و در آن راه از دنیا گذشتند،آن مجاهدان در راه خدا،و خیرخواهان براى خدا،در مبارزه با دشمنان خدا،و تلاشگران در یارى اولیایش،آن دفاعکنندگان از عاشقانش،خدا پاداشت دهد،به برترین و بیشترین،و کاملترین پاداش،و وفاکنندهترین پاداش،یکى از آنانکه به بیعت او وفا کرد،و دعوتش را.
لینک به : زیارت حضرت عباس علیه السلام +متن و ترجمه + صوتی با صدای استاد حسین انصاریان
برگی از خداوندگان شعر
سکه ی این مهر از خورشید هم زرین تر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است
ما چنان آیینه ها بودیم ، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است
گر جوابم را نمی گویی ، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است
سنگدل! من دوستت دارم ، فراموشم نکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است
فاضل نظری
»»» لینک به سایت جامع شعر و ادب " خداوندگان شعر "
آیه ۱۳۵ سوره «نساء» بر سردر دانشگاه هاروارد
دانشگاه هاروارد مشهورترین دانشگاه آمریکا، آیه ۱۳۵ سوره نساء را بر روی دیوار ورودی دانشکده حقوق خود نصب کرد.
مسئولان دانشکده حقوق هاروارد مشهورترین دانشگاه آمریکا، ترجمه انگلیسی آیه 135 سوره مبارکه «نساء» را روی دیوار ورودی اصلی دانشکده حقوق خود نصب کرده اند، دانشگاه هاروارد در سال 1636 در «ماساچوست» آمریکا تأسیس شد و قدیمی ترین مؤسسه آموزش عالی در آمریکا محسوب می شود.
مسئولان دانشگاه هاروارد تصمیم گرفته اند ترجمه انگلیسی آیه 135 سوره مبارکه «نساء» را روی دیوار ورودی اصلی دانشکده حقوق خود نصب کنند . این خبر از سوی یک دانشجوی عربستانی که در هاروارد مشغول به تحصیل است، در برخی رسانه های عربی منتشر شده است.
این دانشجو به نام عبدالله جمعه گفته است: پژوهشگران و مسئولین دانشگاه هاروارد در بررسی های خود متوجه شده که این آیه قرآن به عنوان یکی از بهترین توصیفات در مورد عدالت عنوان می شود و در توضیح این اقدام، اعلام کرده است که این آیه از قرآن کریم عظیمترین عبارت درباره عدالت در جهان و در تاریخ بشریت است و این ورودی همیشه یکی از مهمترین عبارات درباره عدالت در طول زمان را بر سر در خود دارد.
این آیه شریفه می فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ إِن یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقَیرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا».
ترجمه این آیه شریفه:
« اى کسانى که ایمان آورده اید پیوسته به عدالت قیام کنید و براى خدا گواهى دهید هر چند به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان شما باشد اگر یکى از دو طرف دعوا توانگر یا نیازمند باشد باز خدا به آن دو از شما سزاوارتر است، پس از پى هوس نروید که در نتیجه از حق عدول کنید و اگر به انحراف گرایید یا اعراض نمایید، قطعاً خدا به آنچه انجام می دهید، آگاه است».