ابن سینای زمان ما
استاد جعفری مرد فکر بود که آزاداندیشی و دین مداری را همیشه و با هم داشت و به سوی قلعه های ناشناخته «بودن» و «شدن» شتافت، و عشق به فتح این قلعه ها بود که وی را راهی سرزمین هایی دیگر کرد تا موفق به ابداع حیات معقول گردید.
محمد تقی جعفری مشهور به علامه جعفری از علمای شیعه در قرن ۱۵ هجری( معاصر) است. وی که شاگرد مرتضی طالقانی بود، سراسر عمر خود را در تحصیل، تدریس و پژوهش سپری کرد. امام خمینی، وی را ابن سینای زمان نامید.
از وی بیش از ۸۰ مجلد باقی مانده است. جبر و اختیار، شرح نهجالبلاغه، شرح مثنوی معنوی و وجدان از معروفترین آثار اوست. وی با برتراند راسل چندین مرتبه در مورد مسائل فلسفی نامهنگاری داشته و با روژه گارودی، پروفسور عبدالسلام و پروفسور روزنتال گفتگوهایی داشته است.
پایگاه اطلاع رسانی علامه - محمدتقی جعفری در مرداد ماه سال ۱۳۰۴ در شهر تبریز متولد شد. در آغازین سال های حیات ، کودکی که" محمدتقی" نام داشت ، با ورود به مدارس جدید و تعلیماتی که در تبریز آن زمان ، تازه دایر شده بود، راه خود را برای صعود به قله های تفکر گشود. سپس به همراه برادرش مقارن سالهای پایانی جنگ جهانی دوم به مدرسهٔ طالبیه تبریز رفته و تحصیلات علوم دینی را نزد استادان آنجا پی گرفت.
پدرش درس نخوانده بود، ولی حافظهای بسیار قوی داشت و غالب سخنان پندآموز را به طرزی شیوا بیان میکرد.
البته پدرم درس نخوانده بود، اما حافظه ای غیر عادی داشت و اغلب سخنان وعاظ شهر را جمله به جمله بیان می کرد. بعدها ما به عظمت پدرمان پی بردیم . او روحیه بسیار بالایی داشت و آدم رقیق القلبی بود. شغلش نانوایی بود و بدون وضو دست به خمیر و نان نمی زد. یک بار با پدرم خدمت آقا میرزا هادی حائری که از هم دوره های مرحوم عصار بود، رفتیم . ایشان به من گفت : راهی را که ما با مشقت ـ آن هم هفتاد سال علم و حکمت ـ طی کردیم ، پدر تو در خونش دارد. پدرم به کار خیلی علاقه مند بود و می گفت: کار جوهر زندگی من است و بیکاری را برای خود مرگ تلقی می کرد.
محمد تقی نزد مادر مقداری مقدمات دروس و قرآن را آموخت. آنگاه در مدرسهٔ اعتماد تبریز پایه چهارم و پنجم را با رتبه بالا گذراند. سپس به همراه برادرش مقارن سالهای پایانی جنگ جهانی دوم به مدرسهٔ طالبیه تبریز رفته و تحصیلات علوم دینی را نزد استادان آنجا پی گرفت. تأمین هزینهٔ زندگی، او را ناگزیر ساخته بود تا صبحها به تحصیل پرداخته، و بعدازظهرها را کار کند.
مادرم برخلاف پدرم با سواد بود و جوان هم از دنیا رفت . به هنگام مرگ (1321 خورشیدی ) سی و دو سال داشت . نخستین بار، او قرآن را به من یاد داد. حتی یادم می آید وقتی با او به مشهد رفتیم ، در طول راه قرآن می خواند و میان راه که برای استراحت و نماز توقف می کردیم ، فرزندانش را دورش جمع می کرد و یک سوره قرآن را به ما تعلیم می داد.
در آغازین سال های حیات ، کودکی که« محمدتقی» نام داشت ، با ورود به مدارس جدید و تعلیماتی که در تبریز آن زمان ، تازه دایر شده بود، راه خود را برای صعود به قله های تفکر گشود.
محمدتقی چون خواندن و نوشتن را پیش از آغاز دبستان ، از مادر فرزانه خویش فراگرفته بود، به صلاحدید مدیر مدرسه (جواد اقتصادخواه) درس و تحصیل را از کلاس چهارم ابتدایی آغاز کرد. این آغاز نشان می داد کودکی در مسیر علم قرار گرفته است که منازل دانش را به خوبی طی می کند، و همین ، حاکی از استعدادی بود که سال ها بعد توسط آیت الله میرزا فتاح شهیدی کشف شد:
در آغاز تحصیل، علم برای ما جلوه ای حیاتی داشت. متأسفانه الان این حالات را در افراد بسیار کم می بینیم. اگر معلم به ما مطلبی می گفت ، احساس می کردیم اگر آن را یاد نگیریم ، دنیا به هم خواهد خورد. ما با این روحیه درس می خواندیم. من الان اشعاری را که از منوچهری دامغانی در کلاس پنجم ابتدایی می خواندیم ، در حافظه دارم .
در سال ۱۳۱۹ ه.ش در ۱۵سالگی، زادگاه خویش را به قصد اقامت در تهران ترک نمود، و در مدرسه مروی نزد اساتید تحصیل متن رسائل و مکاسب را پی گرفت. پس از سه سال، در سال ۱۳۲۲ ه.ش به شهر قم مهاجرت نمود، و ضمن تحصیل در مدرسه دارالشفای قم ملبس به لباس روحانیت گردید و دروس خارج را در آنجا آغاز کرد.
وی سپس برای ادامه تحصیلات، راهی نجف شد. بیست و سه ساله بود که به درجهٔ اجتهاد نایل گردید. در سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ ه.ش پس از یازده سال اقامت در نجف، به ایران بازگشت.
استادان محمدتقی جعفری
میرزا حسن موسوی بجنوردی، شیخ کاظم شیرازی، سید عبدالهادی شیرازی، آیتالله سید ابوالقاسم خویی، شیخ مرتضی طالقانی، علی محمد بروجردی، میرزا حسن یزدی، سید محمود شاهرودی، سید جمال الدین گلپایگانی، سید محمد هادی میلانی، میرزا حسن موسوی بجنوردی، آیتالله شهیدی (صاحب حاشیه بر مکاسب) و سید محسن حکیم نام برد. آثار بسیار زیادی از این فیلسوف مسلمان و مولویشناس معاصر ایرانی به جای مانده است.
جعفری پس از اتمام تحصیلات ، وقتی در خلال سال های دهه 30 به ایران بازگشت ، باز به بررسی جریانات فکری روز پرداخت . بی گمان ، او با روشنفکری های واقعی موافق بود و اساسا همین موضوع بود که وی را به تحقیق و تفحص واداشته بود؛ تحقیق و تفحص هایی که شاید پررنگ ترین عنصر حیاتش در طول 60 سال زندگی علمی او محسوب می شود.
به سوی قلعه های ناشناخته بودن و شدن
محمدتقی جعفری مرد فکر بود که آزاداندیشی و دین مداری را همیشه و با هم داشت. وی به سوی قلعه های ناشناخته «بودن» و «شدن» شتافت، و عشق به فتح این قلعه ها بود که وی را راهی سرزمین هایی دیگر کرد تا موفق به ابداع حیات معقول گردید. حیات معقول از دیدگاه وی، اینگونه تعریف شده است:
حیات آگاهانه ای که نیروها و فعالیت های جبری و جبرنمای زندگی طبیعی را با برخورداری از رشد و آزادی شکوفان در اختیار، در مسیر هدف های تکاملی نسبی تنظیم نموده، شخصیت انسانی را که تدریجا در این گذرگاه ساخته میشود، وارد هدف اعلای زندگی مینماید. این هدف اعلا، شرکت در آهنگ کلی هستی وابسته به کمال برین است.
در تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی؛ این مجموعه پانزده جلدی، با سبک و سیاق دایرهالمعارفی به پژوهش در افکار و آرای مولانا جلال الدین بلخی مشهور به مولوی پرداخته و مباحث و تذکرات عارفانه او را با مباحث و واقعیتهای امروزی تطبیق میدهد. البته این تفسیر منحصر به مباحث عرفانی مولوی نیست، بلکه به بسیاری از مباحث آکادمیک اشاره دارد. تأمل در دیدگاههای جدید روان شناختی غربی و هم چنین سیر اندیشه اجتماعی غرب، با نظر به منابع برجسته و گستردهای چون ویکتور هوگو، داستایوفسکی، تولستوی، بالزاک، ماکس پلانک، اینشتین و... به خوبی تجزیه و تحلیل شده است. از بارزترین ویژگی این تفسیر، آشتی میان معارف اسلامی و انسانی، و نیز تأمل در مقولههای اساسی فلسفی مشترک میان شرق و غرب میباشد که وی از آن تعبیر به «فرهنگ مشترک بشری» مینماید.
او صاحب تئوری های دیگری نیز بود
از «هست» و «باید» انسان تا «ارتباطات چهارگانه» و «سؤالات ششگانه». وی نهیب سؤالات پر جست و خیز و تکاپوآفرین: من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام؟ با کیستم؟ برای چه آمده ام؟ و به کجا میروم؟ را با نسیم زوال ناپذیر ارتباطات چهارگانه: ارتباط انسان با خویشتن، با خدا، با جهان هستی و با همنوع خود پاسخ می داد و بشر را در خویش غرقه نمیساخت، بلکه وی را همواره به «باید»ش فرا میخواند: بنا بر مشاهدات تاریخی و مختصات روانی آدمی، این مطلب صحیح است که بگوییم: انسان در هر حالی می تواند از صفر شروع کند، یا به عبارت دیگر: از فوق صفر تنزل کند، به صفر برسد و از این نقطه بار دیگر شروع به تحول نماید، یا از زیر صفر خود را به صفر برساند و از این نقطه شروع به تعیین مسیر جدید نماید. خداوندا ! پروردگارا، داورا، دادگرا ! روزی خواهد رسید که این موجودات که نام خود را انسان نهاده، ادعای ترقی و اعتلایشان بر فراز کیهان سترگ طنین انداخته است و هنوز برای تشخیص دردهای اساسی خود و درمان آن کوچکترین گام اختیاری برنداشته اند، به خود بیایند؟!
از نظر استاد جعفری:
روشنفکر حقیقی کسی است که ارتباط خود را با واقعیات گسترده در جویبار زمان، تنظیم منطقی نموده و با درک صحیح درباره علت ها، معلول ها، ثابت ها و متغیرها، برای تحقق بخشیدن به حیات معقول جامعه ، رسالتی در خود احساس کند و از هیچ گونه گذشت و فداکاری در این راه دریغ نورزد.
وی جزو متفکرانی بود که دیدگاه های خویش را پیوسته با عنصر زمان هماهنگ می کرد. او به تفکر «تطبیقی»، «روزآمد» و «زمان گرا» ایمانی راسخ داشت . بخش مهمی از جهت گیری های فکری و علمی اش در اصل به ایده ای با عنوان «فرهنگ مشترک بشری» برمی گشت .
فرهنگ مشترک بشری
که از تفکرات اساسی و اولیه استاد جعفری به شمار می رود، به این معناست : فرهنگ های بشری، در ریشه های فوق ظاهری خویش با همدیگر اشتراک داشته، پیوندهای زوال ناپذیر دارند که عوامل محیطی و جغرافیایی نمی توانند بر آن ها دسترسی پیدا نموده و تأثیر انفعالی در آن بر جای بگذارند.
باری ، برخی از متفکران معاصر یونانی ، وقتی می خواهند او را معرفی کنند، به این خصلت وی انگشت می نهند که :
جعفری هیچ کس را رد نمی کرد، چون او معلم بود نه قاضی!
زندگی باری بر دوش انسان نیست
زندگی پیوسته باید در حال به وجود آمدن و به وجود آوردن باشد، و الا باری است بر دوش انسان.
دلیل ما به این سخن ، میزان درنگ و تأمل فراوانی است که ایشان درباره واقعیات نظری و عملی زندگی و تعریف و تحدید قلمروهای بنیادین آن نموده است :
*- آیا حقیقت زندگی ، همین است و بس؟» این سؤالی است که از آغاز تاریخ معرفت بشری تاکنون ، افکار بشری را به خود جلب نموده است . در مقابل این سؤال ، مردم دو صف کشیده اند: صف آری گویان ، صف نه گویان .
*- پدیده زندگی ، حقیقتی است مولد که چگونگی اراده و برخورداری از آن ، تحت اختیار آدمی است .
*- نابود ساختن زندگی که مبارزه با مشیت خداوندی است ، دو شکل دارد: 1 ـ خودکشی . 2ـ خودشکنی .
*- زندگی قالب گیری شده در احساس و حرکت «خودمحوری»، مساوی مرگ است .
*- برای هر انسان آگاه،هر«روز» کتابی است که درس هایی خواندنی در آن نوشته شده است .
لذا، صحیح است که بگوییم : همواره یک عامل مستمر به نام «زمان» وجود دارد که نادانی های ما را می تواند به دانایی تبدیل کند، ولی کو عاشق دانایی؟
*- اغلب انسان ها، به جهت عدم محاسبه در تمایلات و خواسته های خود، در دام های پولادین زندگی می کنند و با تمام ساده لوحی یا ریاکاری ، نامش را « زندگی آزادانه» می گذارند!
*- زندگی بی نیایش و بیرون از جاذبیت کمال الهی ، همان جام خالی است که هنگام تولد به لبانمان می چسبانیم و هنگام مرگ ، آن را دور می اندازیم .
*- ایده آل زندگی عبارت است از: آبیاری و شکوفا کردن آرمان های زندگانی گذران از چشمه سار حیات تکاملی ، و انسان و جهان را در خود یافتن ، و شخصیت انسانی را در حرکت به سوی ابدیت به ثمر رسانیدن .
*- زندگی ایده آل ، تکاپویی آگاهانه است ، و هر یک از مراحل زندگی که در این تکاپو سپری شود، اشتیاق ورود به مرحله بعدی افزوده می شود. هر چه آگاهی و اشتیاق بیشتر شود، هماهنگی بین گذشته و آینده عالی تر خواهد شد. شخصیت انسانی رهبر این تکاپوست ؛ آن شخصیت که ازلیت سرچشمه آن ، بی نهایت گذرگاهش و ابدیت کمال مطلوب آن است، آن حقیقت ابدی که نسیمی از جلال و محبتش ، واقعیات هستی گذران را به تموج درآورده ، چراغی فرا راه پر نشیب و فراز ماده و معنا می افروزد؛ این است زندگی ایده آل . هر جامعه ای که بدین سان طعم زندگی را به افراد خود بچشاند، در اصیل ترین تمدن گام برمی دارد.
سرانجام علامه آیت الله محمدتقی جعفری پس از عمری تلاش بی فقه در تحقیق، تدریس و تالیف در بیست و پنجم آبان ۱۳۷۷هجری خورشیدی ،بر اثر بیماری در بیمارستانی در لندن از دنیا رفت و پیکرش در حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد.
فرهنگ / مشاهیر / زندگینامۀ منوچهر ستوده/ از آستارا تا استرآباد
در آستانه ۱۰۰ سالگی از منوچهر ستوده گفتن ، نهتنها در کمیت، که در کیفیت هم کمنظیر است و قابل تامل. یک قرن زندگی که به جرات میتوان ادعا کرد دو سوم آن در سفر از اینجا به آنجا گذشته است؛ یک قرن زندگی که در آن جغرافیای طبیعی ایران بنیانگذاری شده است و ایرانیان نخستین بار با این مفهوم آشنا شدهاند؛ یک قرن زندگی که که در آن کتابهایی به سبک اثر و نه رونوشتشده به نسل کتابخوان و پژوهشگر ایران امروز تحویل شده است. یک قرن زندگی که در آن روی آداب و رسوم و سنتهای ایرانیان کار شده است و نمونههای بدیعی از آنها به نسل جدید معرفی شدهاست؛ یک قرن زندگی که به عکاسی و پژوهش در زبانها و گویشهای اقوام ایرانی اختصاص یافته است و در یک جمله، یک قرن زندگی که به «زندگی» به مفهوم واقعی آن گذشته است.
دکتر منوچهر ستوده یک الگوی تمامعیار برای همهی آنانی است که دل در گرو میهن و تعمیق پژوهشهای ایرانشناسانه را تمنا دارند. منوچهر ستوده محقق و پژوهنده صاحب سبک است که همواره تا در آستانه ۱۰۰ سالگی از پژوهش و کاوش در ابعاد مختلف زندگی «ایرانی» دست نکشیده و به دنبال اتمام پروژه نیمهتمامش است؛ پروژه نیمهتمامی که جلوهگر واقعی آن گزاره معروف است که میگوید: "هر چه بیشتر دانستم، بیشتر دانستم که هیچ نمیدانم."
28 تیرماه امسال بود که بزرگداشت یکصدمین زادروز استاد منوچهر ستوده در ساختمان کانون زبان فارسی که از موقوفات افشار است، برگزار شد.منوچهر ستوده، پژوهشگر ایران شناس، در سال 1292 و در محله سرچشمه عودلاجان به دنیا آمد. هرچند خانواده او اصالتاً اهل روستای یاسل از توابع نور مازندران بودند و با دکتر غلامحسین صدیقی نیز خویشی نزدیک داشت. دبستانش را در مدسه امریکایی و دبیرستانش را در البرز گذراند تا اینکه در 1313 وارد دانشسرای عالی شد. در 1317 لیسانس ادبیاتش را گرفت و سپس وارد نظام وظیفه شد. پس از پایان خدمت، مدتی در راه آهن قم-بندرعباس مشغول بود، مدتی در لوازم التحریر فروشی خودش در خیابان قوام و مدتی هم به عنوان معلم در استان گیلان. نخستین کتابش با نام «فرهنگ گیلکی» رهاورد همین حضورش در استان گیلان بود که البته در سال 1332 منتشر شد. در 1329 دکترایش را زیر نظر بدیع الزمان فروزانفر، در زمینه "قلاع اسماعیلیه در رشته کوههای البرز" دفاع کرد. مدتی مسئول نسخ خطی در دانشگاه تهران بود و از 1337 تدریس جغرافیای تاریخی اسلامی را در دانشکده الهیات آغاز کرد. نهایتاً چند ماه پیش از انقلاب، با درجه استادی از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
ورق های تاریخ از زندگی استاد تاریخ
• منوچهر ستوده ؛ متولد بیست و هشتم تیر ماه ۱۲۹۲ - تهران .
• محصل و کتابدار دبیرستان البرز در هنگام تحصیل .
• ورود دانشسرای عالی ؛ سال ۱۳۱۳
• استادان زبده اش :سید محمد مشکات و علی اکبر شهابی
• نخستین مقاله خود را در ۱۳۱۵ در بارۀ "مطالعات تاریخی و جغرافیایی- مسافرت به قلعه الموت" نوشت.
• در سال ۱۳۱۷ درجۀ لیسانس در رشتۀ ادبیات فارسی را دریافت کرد. در همین دوره در ادارۀ فرهنگ گیلان و دبیرستان شرف تهران تدریس میکرد.
• ازدواج با خانم فاطمه (شکوه اقدس) شمشیرگران در سال ۱۳۲۴ .
• دفاع از رسالۀ دکتری خود زیر نظر استاد بدیعالزمان فروزانفر با عنوان "قلاع اسماعیلیه در رشتهکوههای البرز" ؛در سال ۱۳۲۹.
• سفر مطالعاتی به آمریکا ؛ در سال ۱۳۳۰ بنا به دعوت انجمن فولبرایت.
• عضویت The National Geographic Society؛ در سال ۱۳۳۱ و در سال بعد به عضویت انجمن ایرانشناسی به ریاست ابراهیم پورداود درآمد.
• در سالهای بعد آموختن زبان پهلوی را در محضر دکتر ابراهامیان آغاز کرد.
• انتشار نخستین کتاب خود را با عنوان "فرهنگ گیلکی" در سلسله انتشارات انجمن ایرانشناسی در سال ۱۳۳۲ .
• انجام سفر مطالعاتی به خارج از کشور و ارتقاء به درجۀ استادیاری دانشگاه تهران .
• دانشیاری و انتقال به دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران و عضویت در گروه تاریخ و ارتقاء به درجۀ استادی در سال ۱۳۵۴ .
استاد ستوده در طی همین سالها تا سال ۱۳۸۱ در کنگرههای مهم ایرانشناسی همچون کنگرۀ بینالمللی تاریخ و هنر و باستانشناسی ایران در دانشگاه آکسفورد و کنگرۀ بینالمللی ابوریحان در پاکستان سخنرانی کرد. سفر به چین و آسیای میانه از دیگر فعالیتهای سالهای اوایل دهۀ ۱۳۶۰ استاد بود.
تا روستای کوشگک لو باید رفت ...
برای دیدار با “دکتر منوچهر ستوده” باید مسافت ۱۰۰ کیلومتری تهران تا روستای کوشکَکِ لورا را به جان خرید و سفر آنگاه دلنشین خواهد بود که بدانی به دیدار مردی خواهی شتافت از تبار ایرانیانِ ایراندوستِ ایرانشناس. آنانی که با درگذشت هر یک از تعدادشان کاسته میشود و افسوس که دیگر هیچگاه بر شمارشان افزوده نخواهد شد.
پیش از این، منوچهر ستوده برای ما تنها نامی بود پرآوازه با آثاری گرانسنگ و سترگ. اما این “علی دهباشی” بود که رشته پیوند را برقرار کرد و ما توفیق یافتیم که در یکی از آخرین روزهای تیرماه به حضورش برسیم. او را مردی سادهزیست یافتیم که که در خانهای کوچک ایام را سپری میکند. خانهای که به اقامتگاه ییلاقیِ ستوده معروف است و از سال ۱۳۲۸ تاکنون پذیرای اوست. با این که ما را نمیشناخت، اما برخلاف بسیاری از همنسلانش بهراحتی ما را پذیرفت و اتفاقا استقبال بسیار گرمی هم از ما کرد و بیهیچ منتی تمامی پرسشهای ما را با گشادهرویی پاسخ گفت. هر چند که این روزها غم فراق یار گرمابه و گلستانش، ایرج افشار بر دلش سنگینی میکند و تنهاییاش را سبب شدهاست، اما باز هم مینویسد و میخواند و از پژوهش باز نمیماند تا وقتی که جان در بدن دارد.
گفتوگو ؛علی گل باز و حمیدرضا محمدی
آقای دکتر برای آغاز کمی در مورد محیط خانوادگی خودتان و پدرتان برای ما صحبت کنید.
پدربزرگ بنده آقاشیخ موسی از نور مازندران همراه صدیقالدوله پسرعمویش به تهران میآید. در تهران هم خانه خالی و اجارهنشینی مثل امروز نبود، در نتیجه در منزل همان پسرعمو میماند، خانهای در میان سرچشمهی قدیم و پامنار که معروف به خانهی وقفی بود. در همین خانه وقفی مستقر میشوند و زندگی میکنند. در ضمن پدربزرگ بنده قبل از آمدن با یکی از دخترهای همان ییلاق نور که اصلیتشان گرجی بود و نظامالملک اینها را در بلدهی نور مستقر کرده بود، ازدواج میکند.
اینها در همان خانه وقفی صاحب فرزندی میشوند به نام خلیل که پدر بنده باشد. خلیل ستوده بعد از گذراندن دوران مقدماتی در جوانی بعد تلاشهای فراوان کاری در دکان قنادیای که در پامنار بود پیدا میکند و شاگرد قناد میشود؛ در ضمن آمریکاییها برای بازکردن جای پای سیاسی خودشان در ایران به تهران میآیند و پدر بنده با اینها برخورد می کند یا برعکس نمیدانم، ولی به هر حال با هم آشنایی پیدا میکنند و به عنوان عضو دستگاه آمریکایی قبول میشود و پدرم میشود رئیس مدرسه ابتدایی آمریکایی و بعد از انتخاب محل و تأسیس، کمکم مدرسه پَر و بالی میگیرد و تعداد شاگردانش زیاد میشود و بالاخره پدر بنده هم در کنار اینها ترقی میکند و مدرسه شبانهروزی ابتدایی آمریکایی را در همین چهارراه کالج تأسیس میکنند و پدرم میشود رئیس مدرسه شبانهروزی ابتدایی آمریکایی که بچهها را از سراسر کشور برای درسخواندن به آنجا میآوردند و امکانات در اختیارشان قرار میدادند. از اینجا دیگر زندگی پدر من روی روال میافتد و آهستهآهسته صاحب خانواده و فرزند میشود که بنده در اول خیابان سرچشمه در خیابان سیروس در انتهای کوچهای به نام صدیقالدوله در اتاقی در طبقه دوم خانهای به دنیا آمدم. بعد از این، چند خانهی دیگر هم عوض کردیم که دست آخر پدرم در چهارراه حسنآباد، کوچهی مسجد مجدالدوله خانهای با پول خودش خرید که در آن وقت بنده چهارساله بودم. در هفتسالگی هم به مدرسه ابتدایی آمریکایی به مدیریت پدرم رفتم و در آنجا درس خواندم. چند سال بعد شروع کردند به ساختن کالج آمریکایی که همین ساختمان دبیرستان البرز هست به مهندسی مارکوف روسی. در سال ۱۳۰۷ که بنده آمدم کلاس هفتم این مدرسه هم تمام شدهبود ما از مدرسه ابتدایی آمریکاییها در خیابان قوامالسلطنه به این مدرسه آمدیم.
در زمان ریاست دکتر جردن؟
بله قبل از ایشان هم چند نفر بودند، ولی در دوران تحصیل ما دکتر جردن رئیس مدرسه بودند.
بعد از اتمام تحصیل کجا مشغول شدید؟
بنده بعد از اینجا به دانشسرای عالی در رشتهی ادبیات میروم و کلاسهای آنجا را هم تمام میکنم که بعد میشود دورهی نظام. دورهی نظام و دانشکده را هم میبینم و میشوم ستوان دوم در هنگ سوار حمله و در آنجا به عنوان افسر هنگ انتخاب میشوم تا اینکه دوران خدمت تمام میشود و بیرون میآیم.
چرا افسری را ادامه ندادید؟
افسری هم زحمتش زیاد بود و هم ما به این شکل ارتشی نداشتیم، قشونی که رضاشاه تشکیل داده بود قشونی نبود که بتواند در مقابل روس و انگلیس بایستد؛ همان طور که عملا هم دیدیم وقتی روس و انگلیس میخواستند وارد ایران بشوند، توانستند خیلی آسان و بدون مانعی وارد ایران شوند و نظامیگری برای ما مفهوم آنچنانی نداشت و با روحیات بنده هم اصلا سازگار نبود.
چطور وارد تدریس و کار معلمی شدید؟
وقتی خدمت تمام شد، همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم بود و خیلی اوضاع به هم ریخته بود. مجبور شدیم برویم دنبال کار و زندگی. در ضمن بعد از اینکه لیسانس گرفتم میخواستند بنده را بفرستند به شاهرود که آنجا ریاست اداره فرهنگ شاهرود را به عهده بگیرم یا میخواستند بفرستند به نجفآباد که آنجا رئیس اداره فرهنگ بشوم که قبول نکردم، گفتم من ریاست و کارهای اداری نمیخواهم. من میخواهم درس بدهم و معلم باشم و بالاخره شدم معلم مدارس متوسطه تهران چون در تهران جایی نبود، بنده را فرستادند به شهرستان. آمدم در لاهیجان، یک دوره تحصیلی در آنجا درس دادم، بعد رفتم انزلی یک دوره هم آنجا درس دادم. بعد از طریق روزنامه ایران مطلع شدم که دورهی دکتری ادبیات و زبان فارسی دانشجو میپذیرد که به تهران آمدم و دو سال دکتری را با همان معلمان سابق دورهی لیسانس گذراندم. رساله دکتری را هم به علت تنگی وقت و گرفتاریهای تدریس نتوانستم تمام کنم تا سال ۱۳۲۹. در این سال رساله دکتری خودم را گذراندم و شدم دکتر در ادبیات و زبان فارسی. بعد هم منتقل شدم به دانشگاه؛ اول به دانشکده الهیات و بعد هم به دانشکده ادبیات آمدم تا چهار یا پنچ ماه مانده به انقلاب که بازنشسته شدم.
در دوران تدریس در مدرسه چه درسهایی درس میدادید؟
ادبیات و گاهی انگلیسی؛ چون معلم اصلا نداشتند که زبان بلد باشد.
ظاهرا شما ۱۳ سال انگلیسی تدریس کردید؟
بله ، بنده از سال ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۷ به تدریس انگلیسی مشغول بودم.
رسالهی دکتری را در چه موضوعی انتخاب فرمودید؟
آقای فروزانفر که استاد بنده بودند روی اسماعیلیه کار میکردند. بنده هم روی ذوق شخصی دنبال خانم انگلیسیای به نام فریا استارک را گرفته بودم. ایشان از لندن آمده بودند برای مطالعه اسماعیلیه، من هم از تهران رفتم. آقای فروزانفر هم از این موضوع مطلع شده بودند که من هم با قلعههای اسماعیلیه سر و کار دارم، خودشان هم که روی اسماعیلیه کار میکردند. به من گفتند جنابعالی هم رسالهتان را در مورد قلاع اسماعیلیه بنویسید. من در مورد قلاع اسماعیلیه نوشتم که خود دانشگاه تهران هم چاپ کرد.
چگونه شد که در دوران تحصیل کتابخانه پایهگذار مرکزی دانشگاه تهران شدید ؟
در همان زمان کتابهای آقای مشکات که بسیار نفیس بودند را به من دادند. سه تا گونی پر نسخهی خطی بود؛ اینها را تحویل گرفتم و پایهی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران را گذاشتم. ابتدا در دانشکده فنی بودیم تا کمکم ساختمان هم حاضر شد و از دانشکده فنی منتقل شدیم به کتابخانه مرکزی دانشگاه که بعدها آقای افشار ریاست آنجا را به عهده گرفت.
زبان پهلوی را هم در دانشگاه آموختید؟
بله در دورهی دکتری، زبان پهلوی را استادی ارمنی به نام آبراهامیان تدریس میکرد که بسیار عالی بود و در همان دوره خط میخی را زیر دست آقای دکتر مقدم آموختیم.
از چه وقتی سفرها را آغاز کردید؟
سلسلهجنبان سفرها، آقای افشار بود که خدا رحمتش کند، ایشان اول ماشین خریدند بعد من خریدم. آقای افشار هم وقتی از فشار شهرنشینی، سروصداها، جنجالها و هوای کثیف خسته میشدند یک تلفن به من میکردند که ستوده حاضری؟ من هم میگفتم که از همه نظر حاضرم. بعد شب را منزل آقای افشار میخوابیدیم و فردا صبح حرکت میکردیم. وقتی هم که حرکت میکردیم برنامهی معینی نداشتیم، فقط نقشه داشتیم و از روی جادههای فرعی حرکت میکردیم. هیچ وقت در جادههای چهاربانده و ششبانده حرکت نکردیم. همیشه وسط روستاها، و وسط مردم میرفتیم. ناهار را در کنار مردم میخوردیم و با مردم مینشستیم. به درد دلهاشان گوش میکردیم، وضع زندگیشان را از نزدیک میدیدیم و امثال اینها و همهی اینها را یادداشت میکردیم که آقای افشار همه را به عنوان گلگشت چاپ کردند.
نحوهی آشناییتان با آقای افشار چطور بود؟
سال ۱۳۲۷ در دامنههای جنوبی توچال در کوهها میگشتیم؛ اوایلی که شروع کردم به کار آقای ارسلان خلعتبری بود، آقای دکتر جناب بود که اینها هم معلمان کالج بودند و هم شاگردان آنجا بودند و با سیر و سفر آشنایی داشتند و ما با هم بودیم یک روز از قلهی توچال پایین میآمدیم من میخواستم به سمت امامزاده قاسم بروم که در کلکچال دیدم یک جوانی نشسته دارد با پریموس کار میکند؛ سلام کردم و گفتم شما دارید چای درست میکنید؟ گفت بله؛ گفتم یک استکان چای به ما میدهی؟ گفت چراکه نه! من هم نشستم. نشستم که نشستم تا چهار ماه پیش که ایشان فوت کردند. مطلقا همدیگر را ول نکردیم و هر روز از احوال هم خبر میگرفتیم و ایشان همیشه از کتابهای بنده پشتیبانی میکردند.
در همین سفرها بود که به فکر نوشتن “از آستارا تا استرآباد“ افتادید؟
در زمان رضاشاه انجمن آثار ملی به وجود آمد و برای بودجهاش هم قرار بود که از هر کیسه سیمان یک قران بگیرند که در نتیجه سرمایهی خوبی جمع میشد. یادم میآید یک سال که به همین یک قرانها رسیدگی کردند در حدود ۲۰ میلیون ما سرمایه داشتیم که میتوانستیم کتاب چاپ کنیم. این موسسه که راه افتاد برای چاپ کتاب به این فکر افتادند آثاری که خودمان در این مملکت داریم را ثبت کنیم که ببینیم چه داریم از قبیل امامزادهها، مساجد، گنبدها، کاشیکاریها، مدارس، پلها و سایر اینها که مربوط به عموم مردم میشد. به بنده مأموریت دادند که صفحات شمال ایران را کار کنم؛ یعنی از آستارا بروم تا خلیج حسینقلی که آخر حد گرگان است. وقتی این مأموریت را پیدا کردم به من گفتند که شما یک کتاب ۸۰۰ صفحهای بنویسید. من تابستان که به ییلاق آمدم فکر کردم ۱۵۰ فرسخ راه را که آثارش را نمیشود در ۸۰۰ صفحه ثبت کرد و برای آغاز، درهی نور ییلاقی را در سه ماه تابستان کار کردم. آخر کار ۸۰۰ صفحه مطلب پیدا کردم. عکسها هم که از صندوقها، درها، پلها و …. بود در حدود ۲۴۰ قطعه شده بود. شهریورماه که پیش رئیس انجمن رفتم و جریان را تعریف کردم، ایشان هم کار را تورقی کردند و دیدند که این ۸۰۰ صفحه مربوط به منطقه کوچکی هست؛ چطور کُلش را در این ۸۰۰ صفحه ثبت کنیم که در آخر تصمیم گرفتند که دست من باز باشد و هر کاری که میخواهم انجام دهم. من هم از آستارا شروع کردم و تا خود گرگان رفتم و همهی چیزها را ثبت کردم و عکس گرفتم و تاریخچهاش را از روی کتب مختلف و آثار گذشتهاش نوشتم که شد پنج جلد ۸۰۰ صفحهای و در همان سال اول چاپ شد و خیلی هم خریدار پیدا کرد و به چاپ دوم هم رسید.
پ .ن : خارج از گفت و گو ؛ این توضیح برای بیان ارزش و اهمیت مجموعه ده جلدی از استارا و استرآباد در پی می آید ؛
در جلد نخست، ابتدا به معرفی منابع معتبر درباره گیلان و مازندران و گرگان پرداخته و سپس به سایر منابعی که مورد استفاده قرار داده، اشاره کرده است. آنگاه توضیحاتی درباره جغرافیای تاریخی و انسانی گیلان آورده و در ادامه به جغرافیای تاریخی و آثار تاریخی گیلان «بیه پَس»، یعنی مناطق آستارا، کرگان رود، اسالم، تالش دولاب، شاندرمن، ماسال، ماسوله، فومن، گسکر، شفت، تولم، چهار فریضه، موازی، لشت نشاء، رودبار و رحمت آباد، و نهایتاً عمارلو پرداخته است. هر کدام از این شهرها و روستاها و آثارشان به همراه عکسهایی که ستوده شخصاً گرفته است، مزین شده اند. ارزش این عکسها زمانی بهتر درک می شود که بدانیم بسیاری از آثاری که ستوده عکس برداری کرده یا شرح داده، تخریب شده و دیگر وجود ندارند. پایان این جلد کتاب چند پیوست دارد؛ از جمله اصطلاحات فنی و محلی، و نیز فهرست نام کَسان، جاها، خاندانها، کتابها و... .
جلد دوم به گیلان «بیه پیش» می پردازد. در این جلد دیلمان و سیاهکل، محلات و مناطق مختلف لاهیجان (همچون آستانه)، رانکوه، لنگرود، رودسر، تمیجان، سمام و شاهجان، جبرولایت، اشکور و سیارستاق مورد بررسی قرار گرفته اند. پیوستهای این جلد نیز مانند جلد نخست است.
جلد سوم به آثار تاریخی مازندران غربی پرداخته است. اما تفاوت این جلد با دو جلد پیشین در این است که در جلد سوم، ابتدا فهرستی مفصل از بنّاها، گچکاران، خطاطان و کتیبه نویسان، نجاران و کنده کاران، کاشی کاران، سنگ تراشان و روی گران، و همچنین درختان کهنسال و معروف این خطه درج شده است. کتابشناسی مازندران، تیره ها و طوایف مازندران، تاریخ تبرستان و سکه های این دیار نیز مورد بررسی قرار گرفته است. آنگاه به ترتیب آثار تاریخی بخشهای تنکابن، کلارستاق، کجور، نور، لار قصران و بالا لاریجان معرفی شده است. تصاویر و پیوستها نیز به همان ترتیب جلدهای پیشین، در این جلد نیز رعایت شده است.
جلد چهارم به مازندران شرقی اختصاص یافته است. به همان ترتیب جلد سوم، در اینجا نیز با فهرستی از استادانی که در ساخت بناهای تاریخی این منطقه نقش داشتند، و نیز درختان کهنسال و منابع مورد استفاده در این جلد روبرو می شویم. آنگاه به ترتیب بناها و آثار تاریخی بخشهای آمل، بابل، شاهی (قائم شهر کنونی) و ساری معرفی شده است. یادآوری می شود که هر بخش، معادل مفهوم شهرستان در نظر گرفته شده است و مثلاً در بخش بابل، مشهدسر (بابلسر فعلی که البته خودش اکنون شهرستان جداگانه ای است)، گنج افروز، بندپی و دیگر شهرها و روستاهای معروف معرفی شده است.
جلد چهارم به دلیل حجم زیاد، در دو مجلد تدوین شده است. در واقع برخی افراد، این بخش دوم را جداگانه در نظر می گیرند و از همین رو است که عدد 11 را برای تعداد جلدهای این مجموعه بر می شمرند. در بخش دوم جلد چهارم که به ادامه مازندران شرقی می پردازد، اشرف البلاد (بهشهر امروزی) و منطقه هزارجریب (شامل چهاردانگه و دودانگه) معرفی می شود. پیوستهای مازندران شرقی در پایان بخش دوم جلد چهارم آمده است.
جلد پنجم با همکاری زنده یاد مسیح ذبیحی (1308- 1356) گردآوری شده است. در این جلد که به گرگان و اطرافش اختصاص دارد، ابتدا با دشت گرگان آشنا می شویم و آنگاه درباره جغرافیای تاریخی استرآباد (یا گرگان امروزی) مطالبی می خوانیم و سپس به ترتیب بناهای تاریخی این شهرها و مناطق معرفی می شود: استرآباد و اطرافش، کتول، فندرسک و رامیان، حاحی لر و کوهسار، دشت گرگان، دشت گوگلان. ضمن آنکه دیوار قزل آلان (یا دیوار گرگان) در دشت گرگان نیز در بخشی جداگانه مورد بررسی قرار می گیرد.
با پایان یافتن جلد پنجم، معرفی بناها و آثار تاریخی سرزمینهای جنوبی دریای کاسپین (یا دریای مازندران) نیز پایان می یابد. از جلد ششم تا جلد دهم، اسناد و مدارکی است که عمدتاً از طریق چند خاندان سرشناس گرگانی و بهشهری به دست نویسنده رسیده و آنها را بخش بندی و به صورت کتاب تدوین کرده است. جلدهای ششم، هفتم و دهم اسناد مربوط به گلستان، و جلدهای هشتم و نهم نیز شامل اسنادی است که توسط خاندان گرجی نژاد اشرفی در بهشهر، در اختیار نویسندگان قرار گرفت.
جلد ششم به اسناد تاریخی گرگان می پردازد که به ترتیب شامل فرمان، حکم، امر، تعلیقه، عرضه داشت، احکام شرع، حکام شرع، مثالها، صدور، استفتاها، تقاضا، تایید و ابرام حکم، شرع، وقفنامه ها، اسناد اجاره و استجاره، دستور تحریر رقمها و احکام انتصاب می شود.
جلد هفتم نیز که با همکاری زنده یاد مسیح ذبیحی گردآوری شد، به اسناد تاریخی گرگان می پردازد و در آن اسناد مبایعه و بیع شرط، مصالحه نامچه و هبه نامه، استشهادنامچه، قرارنامچه، اذن نامچه، وصایت نامچه و تقسیم نامچه، قباله مناکحه، نامه های رسمی و دوستانه، فرمان، حکم، تعلیقه و... آورده شده است.
در جلد هشتم، همانگونه که بیان شد، اسنادی درج شده که توسط خاندان اشرفی در اختیار نویسنده قرار گرفت. بنابراین در ابتدای این جلد، شجره نامه این خاندان ترسیم شده است. این خاندان، بازماندگان حسن بیک گرجی زاده هستند که به دستور شاه عباس به همراه چندهزار سواره و برای دفاع از کاخهای شاه عباس در اشرف البلاد (بهشهر) به این منطقه کوچانده شدند. سپس پانصد سند تاریخی از این خاندان آمده است.
جلد نهم نیز ادامه اسناد اشرفی است.
جلد دهم که حجمی به نسبت کمتر از سایر جلدها دارد (350 صفحه)، برخی از دیگر فرمانهای دیوانی، پیشنهاد نامچه ها، سوال و جوابهای شرعی، تقسیم بندی آب خاصه رود، مصالحه نامچه ها، مبایعه نامچه ها، مصالحه های شرعی، وصیت نامچه ها، اسهام، طومار، صورت مخارج و نظام نامه های کمیته های ولایتی تشکیل ملی استرآباد و... آورده شده است. این مجموعه ده جلدی و گرانسنگ، بی تردید مهمترین اثر در شناخت آثار تاریخی شمال کشور است که متأسفانه سالهاست علاقمندان در انتظار چاپ و انتشار دوباره آن هستند. هرچند در بازار سیاه کتابهای دست دوم می توان به بهایی بالا، تهیه کرد.
همان طور که شما برای صفحات شمال انتخاب شده بودید کسان دیگری هم برای دیگر نقاط ایران انتخاب شده بودند؟
بله، به عنوان مثال آقای افشار را برای یزد انتخاب کردند که یادگارهای یزد در سه جلد ماحصل کار ایشان بود و آقای احمد اقتداری برای صفحات جنوب انتخاب شده بودند که شامل بنادر و جزایر هم میشد، ایشان هم چهار جلد کتاب چاپ کردند.
کار فرهنگنویسی لهجهها را از کِی آغاز کردید؟
سال ۱۳۲۰ که من به لاهیجان آمدم، قبلا به آنجاها سفر نکرده بودم و هیچ ذهنیتی نداشتم. وقتی در لاهیجان مستقر شدم دیدم که هر جا میروم مثل بازار، مردم به یک زبان دیگری صحبت میکنند، پرسیدم شما به چه زبانی صحبت میکنید؟ گفتند: گیلکی. این بود که یواشیواش شروع کردم از داخل خانه نام وسایل را جمع کردم؛ به طور مثال میز به گیلکی چه میشود؟ در چه میشود؟ و بعد هم لغات بیرون و بازار را جمع کردم. در آخر هم رفتم سمت بندر انزلی. لغات مربوط به ماهیگیری و قایق و اینها را جمعآوری کردم که در آخر حدود ۸۵۰۰ لغت شد. بعد این کتاب را هر کجا که بردم هیچ جا چاپ نکردند و همه میگفتند که به چه دردی میخورد تا اینکه آقای پورداوود رئیس گروه زبان پهلوی شد و ایشان تقبل کردند که چاپ کنند و شد فرهنگ گیلکی که نخستین کتاب لهجهای بود که در ایران چاپ شد.
روی لهجههای دیگر هم کار کردید؟
بله، سمنان و زردشتیهای یزد و کرمان.
رشته جغرافیای تاریخی در ایران چگونه پایه گذاری شد ؟
قبل از این در ایران کسی نمیدانست که اصلا جغرافیای تاریخی چی هست؟! و چطور درس میدهند و چه جور درس میخوانند. کتاب بارتون در این مورد را که به انگلیسی ترجمه کرده بودند به دستم رسید که مطالعه کردم و دیدم برای خودش دریایی است که یک منطقه را در نظر بگیری و هر آنچه از بلایای طبیعی که بر سرش آمده مثل زلزله و سیل و اتفاقات تاریخی مثل آمد و رفت حکام و غیره را بررسی کنی که این خودش کار جدیدی بود. بنده هم این را خواندم و آقای فروزانفر که آن وقت رئیس دانشکده الهیات بودند فهمیدند که بنده روی این قسمت کار میکنم این درس را گذاشتند جزو دروس دانشکده الهیات به نام جغرافیای تاریخی ایران. در نتیجه بنده در این کار افتادم و مجبور شدم کتاب بخوانم و از کتابهای گوناگون استفاده کنم و جغرافیای تاریخی ایران را تنظیم کنم و همهی اینها را در ۱۵ سال که در دانشکده الهیات بودم تدریس میکردم.
ایرانِ فرهنگی که شامل سمرقند و بخارا هم میشود، را چگونه کار کردید؟
اینها در قدیم همه جزو خاک ایران محسوب میشدند و بنده از طرف وزارت امور خارجه ۶۴ روز مأمور بودم به ثبت آثار تاریخی منطقه آسیای میانه که نتیجهاش سه جلد کتاب شد که توسط موقوفات دکتر افشار چاپ شد.
جملهای در مقدمه جلد پنجم “از آستارا تا استرآباد“آمده که “قلم با قدم باید همعنان باشد” ،. توضیح مختصری راجع به این جمله میدهید؟
میر ظهیرالدین دنبال سوانح و اتفاقات زمان خودش بوده که از سمت کلاردشت به دیلمان میرود، من هر چی اینها را خواندم دیدم که اصلا هیچ چیز نمیفهمم. گفتم بروم ببینم این مسیری که این رفته تا بفهمم چی گفته و وقتی مسیر را رفتم همه چیز برای من روشن شد. جغرافیای تاریخی را اگر آدم بخواهد از روی خاک دور شود و بفهمد نمیشود، کتاب خالی هم فایده ندارد مثل خیلی از کتابها که امروز چاپ میکنند که اسم محل را اشتباه چاپ میکنند و انسان را گمراهتر میکنند. پس قلم با قدم باید همعنان باشد.
در مورد گیاهشناسی هم کار کردید؟
آقای احمد پارسا رئیس دانشکده فنی بنده را مأمور کردند که این منطقه "کوشکک" ؛ را از رودخانه تا قله که قلهای مرتفع هست در تمام دامنهی این کوه گیاهان را جمعآوری کنم. من همه را از رودخانه تا جایی که مثل قله دماوند علف سبز نمیشد جمعآوری کردم. این اتاق آخری را خالی کرده بودم و آنجا زمینش مخصوص خشککردن گیاهان و چسباندنشان روی اوراق بود. دو تا کارتن بزرگ پر کردم؛ وقتی بردم پیش دکتر پارسا ایشان لذت بردند و گفتند: هیچ کس تا حالا کاری با این دقت نکرده است که بعدها معلوم شد چهار تا از این گیاهان نامشان اصلا در گیاهشناسی نیامده که دکتر پارسا دو تا از این گیاهان را به نام خودشان ثبت کردند و دو تا هم به نام من ثبت کردند.
اخیرا مشغول عکاسی از ابرها هستید؟
بله؛ البته بودم چون دوربینم در آتشسوزی خانه شمال همراه رادیو و ضبطم سوخت، حدود ۵۰ عکس گرفتهام.
چه مسئلهای باعث شد که از زندگی شهرنشینی دست کشیدید؟
بیشتر از همه گرمای تهران من را آزار میداد. من در دوران تحصیل هم اوقات تعطیلی در تهران نمیماندم و با کولهپشتی به سفر میپرداختم. بعد به سابقهی خودم رجوع کردم؛ دیدم چند نسل قبلتر از ما همه کوچ میکردند؛ یعنی یا میرفتند لب دریا یا میآمدند سمت کوهستان؛ یعنی عین زندگیای که لب دریا داشتند، نظیر همان را هم در کوهستان داشتند و دیدم نسلهای پیشین من کوچ میکردند، من هم کوچ کردم.
هم اکنون ساکن کوی نارنج (سی سرا) سلمان شهر است . دکتر ستوده تابستانها در روستای کوشکک لورا در جادهٔ چالوس و زمستان در خانهٔ دیگری در سیسرا (نزدیک چالوس) زندگی میکند. خانه اش بسیار ساده است. اتاقش در خانهٔ ییلاقی کوشکک جز یک زیلو و یک دست رخت خواب چیزی ندارد. با رادیو و تلویزیون میانهای ندارد. معمولاً در ایوان سرتاسری جلو اتاق رو به باغ پُردارودرخت خود مینشیند و پشت یک میز آهنی کوچکِ قدیمی مشغول کار میشود. هر وقت هم خسته شد، یکی دو بار عصازنان طول ایوان را میپیماید و اگر شد سری هم به نهر آب وسط باغ میزند.
آقای دکتر این روزها مشغول چه کارهایی هستید؟
الان که اوضاع نشر خیلی خوب نیست. کتاب را بدون اینه به ما خبر بدهند خودشان چاپ میکنند و در بازار میفروشند، به ما هم سهم نمیدهند یا اصلا کتاب را به نام خودشان چاپ میکنند. کتابهای آماده چاپ، یکی “بازیهای ایرانی” است و یکی دیگر هم در مورد زبان قدیم تهران است.
مروری به برخی از کتابهای استاد ستوده:
۱- فرهنگ گیلکی با مقدمۀ استاد ابراهیم پورداود
۲- فرهنگ کرمانی
۳- فرهنگ بهدینان با مقدمۀ ابراهیم پورداود
۴- حدود العالم من المشرق الی المغرب
۵- مهمان نامه بخارا
۶- جغرافیای اصفهان
۷- فرهنگ سمنانی، سرخهای، لاسگردی، سنگسری، شهمیرزادی
۸- عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات
۹- قلاع اسماعیلیه در رشتهکوههای البرز
۱۰- تاریخ گیلان و دیلمستان
۱۱- از آستارا تا استارباد در ده جلد شامل آثار و بناهای تاریخی گیلان که هر کدام قریب به هشتصد صفحه است
۱۲- فرهنگ نائینی
۱۳- تاریخ بدخشان
۱۴- تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس
۱۵- سفرنامۀ گیلان ناصرالدین شاه قاجار
۱۶- جغرافیای تاریخی شمیران
فهرست کتابهای دکتر ستوده ۵۲ جلد است که بنده به شانزده جلد آنها اشاره کردم. تعداد مقالات دکتر ستوده تا به امروزبه ۲۸۶ رسیده که عناوین آنها و جای چاپش ثبت شده که در ویژهنامه بخارا در مورد استاد منتشر خواهد شد. کتابها و مقالات استاد ستوده نشانۀ دلبستگی ژرف و عمیق ایشان به تاریخ و دامنه و پیشینۀ فرهنگ ایرانی است. نزدیک به یک قرن زندگی که سراسر در عشق به زبان فارسی و تاریخ و جغرافیای سرزمین ما ایران گذشته است و چه دلپذیر و ماندگار است این زندگی.
منبع: iranshahr.org