به من گفت برو گورِت رو گم کن …
.
.
و
حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !!!
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
.
.
“زبانم لال
!”
آقـای شهـردار!
بـگوییـد
ایـن قـدرعـوض نکـننـد
رنـگ و روی ایـن شـهرِ لـعنتـی را ...
ایـن پیـاده رو هـا ...
میـدان هـا ...
رنـگ و روی دیـوار هـا ...
/خـاطراتـم/ دارنـد از بیـن می رونـد!
فرهنگ و ادبیات عاشورایی/ عالی ترین مقام واقعه عاشورا / عباس بن علی
عباس ، عباس حماسه درطریقت یاران وحسین، حسین آزادگی ایمان وعشق ......
|
خاندان حضرت عباس (ع)
در سال 26 هجری قمری، حضرت عباس (ع) پایه عرصه گیتی نهاد. مادر گرامیش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربیعه بن عامر کلبی و کنیه اش (ام البنین) بود.
چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، که امیرالمومنین از برادرش عقیل، که به اصل و نسب قبایل آگاه بود، درخواست کرد زنی را از دودمانی شجاع برای او خواستگاری کند و عقیل، فاطمه کلابیه (ام البنین) را برای آن حضرت خواستگاری کرد و ازدواج صورت گرفت.امیرالمومنین (ع) از این بانوی گرامی، صاحب چهار پسر به نامهای عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.عباس (ع) ازبرادران دیگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خویش، حسین (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار کردند.
ارادت قلبی ام البنین (س) به خاندان پیامبر (ص) آنقدر بود که امام حسین (ع) را از فرزندان خود بیشتر دوست می داشت؛ بطوری که وقتی به این بانوی گرامی خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسین (ع) باخبر سازید و چون خبر شهادت امام حسین (ع) به او داده شد، فرمود رگهای قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زیر این آسمان کبود است، فدای امام حسین (ع).
فاضل مردی .... چون ابوفاضل ؛ عباس بن علی علیه السلام
در کتاب نفیس تنقیح المقال، در مورد مقام علمی و معنوی ایشان نوشته است: آن جناب از فرزندان فقیه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصیتی عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاک بود.
"عباس" فرزند امیرالمؤمنین" علی" علیهم السلام (عباس بن علی بن ابیطالب) که به " ابوالفضل " مشهور است ، برایش کنیه و القاب زیادی به دلیل ویژگی های اخلاقی و تربیتی اش ذکر شده که به ده ها مورد آن همراه با معانی پرداخته خواهد شد.
حضرت عباس، نزد شیعیان از عالی مقامترین امامزادگان به شمار میآید. شیعیان روز تاسوعا (نهم محرّم) را به او اختصاص داده، از فضایل و محاسن آن حضرت سخن میگویند و برایش عزاداری میکنند. در برخی منابع شیعی کرامات بسیاری به او نسبت دادهاند.
شیعیان، او را مظهر ادب، شجاعت، سخاوت و پیروی از امام معصوم(ع)میدانند. از القاب حضرت عباس، قمر بنی هاشم است که نظر به زیبایی ظاهری آن حضرت دارد. وی در کربلا، پرچمدار و سقّای سپاه برادرش، حسین بن علی (ع) بود و از این رو، در بین شیعیان به سقای دشت کربلا نیز معروف است.
در واقعه کربلا، حضرت عباس یک بار در هفتم محرم موفق به آورن آب برای خانواده و یاران امام حسین (ع) شد. در روز عاشورا هم برای همین کار به سمت فرات رفت؛ اما در بازگشت، مشک آبش را با تیر زدند و دستانش را قطع کردند و او به شهادت رساندند.
نام ، القاب و کنیه عباس بن علی
معنا و مفهوم "کنیه" : در فرهنگ عربی به نام هایی می گویند که پیشوند "اَب" در مردان، و "اُمّ" در زنان داشته باشد. سنت انتخاب چنین نامی برای افراد در میان قبایل عرب، گونه ای بزرگداشت و تجلیل فرد است و در اسلام نیز توجه زیادی به آن شده است.غزالی می نویسد: "رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روی احترام برای به دست آوردن دلهایشان با کنیه صدا می زد و برای افراد بی کنیه، کنیه ای انتخاب می فرمود و سپس آنها را بدان می خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را با آن می خواندند. حتی آن حضرت برای افرادی که فرزندی نداشتند تا کنیه ای داشته باشند، کنیه ای می نهاد. پیامبر اکرم(ص) رسم داشت حتی برای کودکان نیز کنیه برمی گزید تا دل کودکان را به دست آورد".
معنا و مفهوم "لقب" )لَ قَ) [ ع . ] (اِ.) : 1 - بَر نام ، اسمی غیر از اسم اصلی که شخص به آن شهرت پیدا می کند. 2 - نامی که دلالت بر مدح یا ذم شخص کند. ج . القاب . |
نام :عباس بن علی بن ابیطالب علیهم السلام ،
کنیه : «ابوالفضل» یا « ابوفاضل » مشهورترین کنیه حضرت عباس است. گفتهاند وجه نسبت این کنیه به آن حضرت، فضایل اخلاقی نیک ایشان بوده است. «ابوالقاسم» کنیهای دیگر حضرت عباس است که از زیارت اربعین، برگرفته شده است . آنجا که جابر انصاری خطاب به وی میگوید: "السلام علیک یا اباالقاسم، السلام علیک یا عباس بن علی؛ سلام بر تو، ای پدر قاسم؛ سلام بر تو، ای عباس بن علی."
القاب :از معروفترین لقب هایش می توان به : قمر بنی هاشم، سقّاء، علمدار، العبد الصالح، المواسی الصابر،المحتسب. صاحب لوا، اخا الحسین، ، ابوالقِربه، عبدصالح، باب الحوائج ، اشاره کرد. یا : به عناوینی که بر اثر بروز ویژگی هایی در انسانها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگی شان باشد، لقب می گویند.
معانی نام و القاب
"عباس" ؛ در لغت، به معنای شیر بیشه، شیری که شیران از او بگریزند، است؛ در اصطلاح عرب نیز از ماده عَبَسَ به معنای "در هم کشیدن بشره و گرفتگی صورت" گرفته شده است.
برخی عباس ، را به معنای شیری گرفته اند که دیگر شیرها از او می گریزند و برخی دیگر، آن را به "الاسد الغضبان" یعنی شیر خشمگین ترجمه کرده اند. از آنجا که امام علی(ع) از شجاعت و شکوه ایستادگی و پایمردی حضرت عباس(ع) در پیکار با دشمنان حقیقت، آگاهی کامل داشت، او را عباس نامید.
"ابوالفضل"؛ در منابع بسیاری، کنیه آن حضرت را ابوالفضل برشمرده اند که در بین کنیه های ایشان، ابوالفضل، ابوفاضل و ابوالفضائل مشهورترین است؛ امّا موارد دیگر، یا غیرمشهور هستند و یا اینکه پس از واقعه کربلا، او را بدان خوانده اند.
ابوالقِربَه: در لغت عرب، "قِربَه" به معنای "مشک آب" است. ایشان را به دلیل آبرسانی در کربلا، اینگونه نامیده اند.در بسیاری از منابع تاریخی و رجالی نیز ابوالقربه را برای حضرت ذکر کرده اند.
ابوالقاسم: کنیه ای غیرمشهور برای حضرت است؛ اگر چه برخی نوشته اند آن جناب، فرزندی به نام قاسم داشت که در کربلا به شهادت رسید.
ابوالفَرجَه: در لغت عرب "فرجه"، "گشایش در سختی و برطرف شدن اندوه" معنا شده است. برخی آن را برای حضرت برشمرده اند که بیشتر به لقبی در قالب کنیه می ماند. دلیل آن هم برطرف کردن اندوه و گشایش در سختیها در نتیجه توسل به اوست.
معانی القاب حضرت عباس(ع)
حضرت عباس(ع) القاب بسیاری دارد؛ برای ایشان بیش از بیست لقب مشهور برشمرده اند که به معروف ترین آنها اشاره می شود.
قمر بنی هاشم: حضرت عباس(ع) از جمال و زیبایی ویژه ای برخوردار بود؛ به گونه ای که سیمای دلربای او جلب توجه می کرد و چهره اش مانند ماه تمام، تابناک بود؛ چون از دودمان هاشم، جدّ پیامبر(ص) بود، او را "ماه فرزندان هاشم" می خواندند. قمر بنی هاشم لقبی مشهور برای این حضرت به شمار می رود و بسیاری از منابع آن را آورده اند.
گفتنی است این لقب را امام حسین(ع) نیز به عباس می گفتند، از جمله هنگام عزیمت به سوی مکه وقتی همه خاندان عصمت و طهارت سوار بر محمل شدند، امام حسین ندا داد: "برادرم، سردار سپاهم و قمربنی هاشم(ع) کجاست؟
عباس هم پاسخش داد: لبیک، لبیک یا سیدی!"؛
این لقب را به خاطر زیبایی و چهره دلارای حضرت ابوالفضل(ع) به او داده اند.
سقّا: سقّا از مشهورترین لقبهای ایشان است و پس از واقعه کربلا بدان متصف شد.
در کربلا، آبرسانی به خیمه ها و حرم سیدالشهدا(ع) بر عهده حضرت ابوالفضل(ع) بود، به همین خاطر او را سقای دشت کربلا نام داده اند. سردابی که اطراف حرم حضرت عباس(ع) را سال هااست در بر گرفته و آب به رسم ادب و احترام به سقایی آن حضرت که بلندترین تعابیر عرشی را داشت، نه کم می شود و نه زیاد.
یکی از بی رحمانه ترین حربه های جنگی دشمن در واقعه کربلا، بستن آب بر لشکر امام حسین(ع) بود که از روز هفتم ماه محرم آغاز شد؛ امّا حضرت عباس(ع) به همراه برخی دیگر از افراد بنی هاشم، به فرات حمله می برد و آب می آورد.
وی این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبد المطلب، هاشم، عبد مناف و قُصَّی نیز چنین لقبی داشتند. حضرت ابوطالب(ع) و عباس(ع) عموی پیامبر نیز به چنین ویژگی پسندیده ای مشهور بودند.
سقّایی یکی از منصب های حضرت عباس(ع) در واقعه عاشورا بود. اصل آبرسانی به تشنگان در تعالیم دینی بسیار پسندیده است. امام صادق(ع) فرموده است: "هرکه در جایی که آب هست مردم را سیراب کند، گویی برده ای را آزاد کرده است و هر که آب دهد در جایی که آب نیست گویی کسی را زنده ساخته است و کسی که یک نفر را زنده کند، گویا به همه مردم حیات بخشیده است".
آب را گِل نکُنید
شاید از دور علمدارِ حسین / مشکِ طفلان بر دوش / زخم و خون بر اندام می رِسَد تا که از این آب روان / پُر کُنَد مشکِ تهی / بِبَرَد جرعه یِ آبی برساند به حرم تا علی اصغرِ بی شیرِ رباب / نَفَسَش تازه شَوَد / و بخوابد آرام آب را گِل نکُنید
که عزیزانِ حسین / همگی خیره به راهند که ساقی آید / و به انگشتِ کَرَم گره کورِ عطش بگشاید آب را گِل نکُنید که همین مشک برایش کافیست / تا به پایان برساند عطش تشنه لبان و سرافراز دوباره به حرم برگردد / نه سراسیمه رَوَد / نه هراسان و شتابان و دوان آب را گِل نکنید چشم یک ایل به مشکیست که پر می گردد / از همین آب ، همین رود فرات چه بدن ها در خون / چه نفس ها محبوس / کاش ساقی ببرد راه به کانون نجات آب را گل نکنید که در این نزدیکی / عابدی تشنه لب و بیمارست در تب و گریه اسیر / عمه اش این دو ، سه شب / تاسحر بیدارست آب را گِل نکُنید که از این رود پر از آب ، روا نیست شما / جرعه در جرعه بنوشید ولی تشنگی چنگ زند روی لب / نونهالان حسین بن علی / که بُوَد مهریه ی مادرشان نه همین آب / که هر جایِ دگر رودی و نهری جاریست / مهر زهرای بتولست. از اینست که من می گویم: آب را گل نکنید آب را گل نکنید . . . شاعر: یاسر قربانی
|
باب الحوائج: حضرت عباس(ع) در دوران زندگانی امام حسن مجتبی(ع) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان می پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین(ع) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آنجا که هرگاه نیازمندی نزد این دو امام همام می آمد، حضرت عباس(ع) امام حسین(ع) هر مشکلی را با برادرش در میان می گذاشت و از او می خواست که آن را برطرف کند.
این مسئله سبب شد تا ایشان را "باب الحوائج" یعنی "برآورنده نیازها" بخوانند، گویا این لقب بعدها نیز در نتیجه توسل های مردم و کرامتهای آن حضرت به ایشان داده شده است.
باب الحسین(ع): شدت دلبستگی حضرت عباس(ع) به برادر بزرگتر خود، امام حسین(ع) تا آنجا بود که همواره خود را خدمتگزار وی می دانست و برای اجرای فرمانهای ایشان، همیشه پیشقدم بود.
رسول خدا(ص) فرمود: "من شهر دانش هستم و علی دروازه ورود به آن است، پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ در آن را بگیرد". حضرت عباس(ع) نیز درب ورود به شهر حسینی است.
کَبْش الکتیبه: اصطلاحی نظامی است که در جنگها به کار می رفته است. این عنوان، به رزمنده شجاعی اتلاق می شده است که تمام صفات شجاعت و نام آوری در او جمع بوده و در پیشانی لشکر به جنگ با دشمن می پرداخته است.
حامی الظُّعَینه: در لغت عرب، "ظعینه" از ریشه "ظَعَن" به معنای "کوچ کرد" گرفته شده و به معنای "زن هودج نشین" است.
این لقب از جمله القابی است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شد و به معنای "پشتیبان زنان هودج نشین" است؛ چرا که دلگرمی زنان اهل حرم به بازوی توانای او بود. چه بسا پشتیبانی و حمایت از زنان بی دفاع، خود بخش بزرگی از دفاع است و وجود او در بین لشکر، قوت قلبی برای همه به شمار می آمد.
القاب حضرت ابوالفضل العباس (ع)
1. قمر بنى هاشم : بهره مندى بسیار عباس از جمال و جلال و سیماى سپید و زیبا و سیرت سبز و نورانى، زمینه ساز این لقب است.
2. باب الحوائج : کریمى از دودمان کریمان که چون حاجتمندى سوى او روى کند، خواسته هایش را برآورده مى سازد.
3. طیار : بیانگر مقام و عظمت حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.
4. الشهید : شهادت، که نشان نمایان ابوالفضل(ع) است و در چهره حیات او درخشندگى بسیار دارد، زمینه ساز این لقب است.
5.سقا : دلاورى عباس در صحنه هاى حیرت آور آبرسانى به تشنگان، سبب این لقب شد.
6. عبد صالح : لقبى که حضرت صادق(ع) در زیارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد: السلام علیک ایها العبد الصالح. سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.
7. سپه سالار صاحب لواء یا سپه سالار: لقب بزرگترین شخصیت نظامى است و عباس در روز عاشورا این لقب را از آن خود ساخت.
8. پرچمدار و علمدار : یادآور دلاوى و حفظ لشکر در برابر دشمن است. علمدارى عباس(ع) این لقب را برایش به ارمغان آورد.
پنجه ی زجر واشد ای عبّاس ...
از سر اسب تا زمین خوردی
تا تو ای با وفا زمین خوردی،
خاطر دخترم مشوّش شد
چِقَدَر بی هوا زمین خوردی
ای برادر تو که یل جنگی
مانده ام پس چرا زمین خوردی
مثل ایّام رفتن مادر
مثل شیر خدا زمین خوردی
لشگری بود و لشگر من تو
تک یل کربلا زمین خوردی
چه کشیدی برادرم وقتی
روی این تیرها زمین خوردی
علمت روی خاک افتاده
ای علمدار ما زمین خوردی
پنجه ی زجر واشد ای عبّاس
از سر اسب تا زمین خوردی ...
شاعر: وحید محمدی |
القابی چون : ابوقربه (صاحب مشک)، عمید (یاور دین خدا)، سفیر (نماینده حجت خدا)، صابر (شکیبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاش ها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)، مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات دیگران) . لقب های برازنده دیگری از جمله :
شهید/ عبد صالح / "مستجار" یعنی پشت و پناه / "فادی" یعنی فداکار / "ضَیغَم" یعنی شیر / "مؤثر" یعنی ایثارگر / "ظَهر الولایه" یعنی پشتیبان ولایت / طیّار / اکبر / "مواسی" یعنی ایثارکننده، / "واقی" یعنی پاسدار / "ساعی" یعنی تلاشگر / "صدّیق" یعنی راست گفتار و درست کردار / "اطلس" یعنی چابک و شجاع / "حامل اللّوا" به معنی پرچمدار / صابر / مجاهد / "حامی" و" ناصر" .. از القاب بیان شده و مشهورترین لقب های حضرت عباس(ع) به شمار می رود.
عباس بن علی ؛ در نگاه امامان معصوم
امام سجاد علیه السلا؛
عموی خود عباس را چنین توصیف میفرماید: خداىْ عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد و خود را به سختی افکند و در راه برادرش جانبازی کرد، تا آنکه دستهایش از پیکر جدا گردید. آنگاه خداوند به جای آنها دو بال به وی عنایت فرمود که در بهشت همراه فرشتگان پرواز کند؛ همانسان که برای جعفر طیار قرار داد.عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه شهدا در قیامت بدان غبطه میخورند.
امام صادق علیه السلام
در وصف عبّاس میفرماید: «کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْأیمانِ، جاهَدَ مَعَ أَبی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام وَأَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا» .
عموی ما عباس علیه السلام دیدهای تیزبین و ایمانی استوار داشت. همراه حسین علیه السلام جهاد کرد و از امتحان سرافراز بیرون شد و سرانجام به شهادت رسید.
امام زمان (عج)
سلام بر ابوالفضل العباس، پسر امیرمؤمنان (ع)، آن که جان خود را نثار برادرش کرد، دنیا را وسیله آخرت خود قرار داد و فدای برادرش شد. او که نگهبان بود و بسیار کوشید تا آب را به لب تشنگان حرم برساند و دو دستش در جهاد فی سبیل الله قطع شد. خداوند قاتلان او یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل طائی را از رحمت خود دور سازد.
معرفی قمربنی هاشم
عباس علیه السلام ، برادر امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام اند و در روز چهارم ماه شعبان سال ۲۶ هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشود و در سال ۶۱ هجری به شهادت رسید. بارگاه حضرت ابوالفضل در کنار نهر علقمه جدا از دیگر شهیدان است و صحن و سرای آن حضرت مزار عاشقان و شیفتگان میباشد.
وقتی امیرالمؤمنین علی(ع) شهید شد، عباس 14ساله بود و در کربلا 34 سال ،هنگام شهادتش داشت. از این مدت چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و نُه سال با برادرش امام مجتبی علیه السلام و یازده سال با امام حسین علیه السلام زیست.
مادر؛ ام البنین
مادرش فاطمه دختر حزام از نسل بنی کلاب، مکنّی به ام البنین میباشد که پس از شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام به پیشنهاد عقیل امیرالمؤمنین علیه السلام او را به همسری برگزید، چرا که آن حضرت از عقیل خواستار همسری از تبار دلاوران نامآور شد تا فرزندی دلیر و شجاع برای او آورد و عقیل ام البنین را به آن حضرت پیشنهاد نمود.ثمره این ازدواج چهار فرزند به نام های عباس، عبداللَّه، جعفر و عثمان بود.
دوران زندگی
از دوران کودکیش نقل و گفتار زیادی بیان نشده است .اما نقل مشهور آن است که آن حضرت در روزهای کودکی عباس، پدر و برادرانش، حسن و حسین در کنار وی بودند و عباس از دانش و بینش ایشان بهره میبرد. حضرت علی (ع) درباره تکامل و پویایی فرزندش فرمود: ان ولدی العباس زق العلم زقا؛: " همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا میگیرد، از من معارف فرا گرفت."
باز نقل است : در آغازین روزهایی که الفاظ بر زبان وی جاری شد، امام(ع) به فرزندش فرمود: بگو یک.
عباس گفت: یک
حضرت ادامه داد: بگو دو
عباس خودداری کرد و گفت: شرم میکنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام، دو بگویم.
آنگاه که علی(ع) با نگاه امامتی خود آینده عباس را نظاره میکرد، غم بر چهره حضرت مینشست و چون همسرش از علت گریه میپرسید، پاسخ میداد: دستان عباس در راه یاری حسین(ع) قطع خواهد شد. آنگاه از مقام و عظمت فرزندش چنین خبرمی داد:
پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا همانند عمویش جعفر بن ابی طالب در بهشت پرواز کند.
ایام نوجوانی و جوانی
حضرت علی(ع) با توجه و عنایت خاص، عباس را به آداب و اخلاق اسلامی آشنا ساخت و او را بر اساس آموزههای اسلامی تربیت کرد. فرزند علی(ع) در مدت ١٤ سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه ودرهمه حال در کنار او حضور داشت و در ایام دشوار خلافت، لحظه ای از وی جدا نشد. آنگاه که در سال٣٧ هجری قمری جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسه ای جاوید آفرید.
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین (ع) عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمی» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین (ع) وقتی به صفین میرسند، آب را به روی خود بسته میبینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امام علی (ع) را بر آن میدارد تا عده ای را به فرماندهی صعصعة بن صوحان و شبث بن ربعی برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله میکنند و آب میآورند. در این یورش امام حسین (ع) و اباالفضل العباس (ع) نیز شرکت داشتند.
جنگاوری در صفین
در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. سنّش را حدود سیزده سال تخمین زدهاند. مقابل لشکر معاویه آمد و مبارز طلبید. معاویه به ابوشعثاء که جنگجویی قوی در لشکرش بود، دستور داد تا با وی مبارزه کند. ابو شعثاء پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند [اما تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟] آنگاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود.
پس از لحظاتی نبرد، عباس (ع) او را در خون خود غلطاند. ابو شعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون میغلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او میفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت میرساند.
در پایان ابو شعثاء به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، بهگونهای که دیگر کسی جرأت بر مبارزه با او به خود نمیداد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین (ع) نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشکرگاه خود بازگشت، امام علی (ع) نقاب از چهره فرزندش برداشت و غبار از چهره او سترد...
در گزارش دیگری خوارزمی گوید که در جنگ صفین آنگاه که کریب به جنگ با امام علی علیه السلام آمد، حضرت لباس فرزندش عباس علیه السلام را که مردی کامل بود، به تن کرد و به جنگ با او بیرون شد.
حضرت عباس علیه السلام دارای دو فرزند به نامهای فضل و عبیداللَّه از لبابه دختر عبیداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب بود؛ و نسل آن بزرگوار از طریق عبیداللَّه امتداد یافت.
شهادت عباس بن علی ؛ در زیارت ناحیه
در این زیارتنامه از وی چنین یاد شده است: السَّلامُ عَلی أبی الْفَضْلِ العَبَّاسِ بْنِ أَمیرِالْمُؤمنینَ المُواسی أَخاهُ بِنَفْسِهِ، أَلآخِذُ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ، الْفادی لَهُ الواقی السَّاعی إِلَیْهِ بِمائِه، الْمَقطُوعَةِ یَداه- لَعَنَ اللَّهِ قاتِلَیهُ یَزیدَ بْنَ الرُّقادِ الجُهَنىّ، وَحَکیمِ بْنِ الطُّفَیلِ الطَّائی.
ترجمه : سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام؛ آنکه در راه برادر از جان خود گذشت همو که از دیروز برای فردای خود برداشت و پیش فرستاد خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسیار در رساندن آب نمود و دستانش جدا گردید. خدای لعنت کند کشندگان او یزید بن رقاد جهنی و حکیم بن طفیل طائی را.
دو دستت را ببر با خود ! نگاه خسته ات را هم !
مهیا کن برای تیر نامردان هدف ها را
میان تیغ ها و نیزه ها جشنی شده بر پا
به گوش بادها پیچانده ضرب آهنگ دف ها را
همیشه رو به ساحل می برند امواج سر گردان
برای دیدن لب های بی تابت صدف ها را ....(حسنا محمدزاده)
درباره نحوه و بیان شهادت عباس بن علی
ابن شهرآشوب درباره شهادت آن بزرگوار گفته است: عباس سقّا، قمر بنی هاشم و پرچمدار امام حسین علیه السلام که از دیگر برادران -مادری- خود بزرگتر بود، جهت تهیه آب بیرون شد. دشمن بر او حمله کرد و او نیز بر آنان حمله نمود و چنین رجز خواند:
لا ارْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رُقا • حَتَّی اواری فی الْمَصالِیتِ لِقا
نَفْسی لِنَفْسِ الْمُصْطَفی الْطُّهر وَقا • إنّی أَنَا الْعَبَّاسُ أَعْدُو بِالسَّقا
وَلا أَخافُ الشَّرَّ یَوْمَ الْمُلْتَقی
از مرگ هراسی ندارم زیرا مرگ مایه کمال است تا آنکه پیکرم همانند پیکر دلیرمردان در خاک نهان شود.
جانم فدای جان پاک مصطفی، من عبّاسم و سقّا لقب دارم. و هرگز روز ستیز با دشمن ترس و هراسی ندارم.
آنگاه حمله برد و دشمن را تار و مار کرد. زید بن ورقاء جهنی پشت درختی در کمین وی ایستاد و با یاری حکیم بن طفیل سُنْبُسی ضربتی بر دست راست وی فرود آورد.
عباس شمشیر را به دست چپ گرفت و چنین رجز خواند:
وَاللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ یَمینی • إنّی أُحامِی أبَداً عَنْ دینی
وَعَنْ إمامٍ صادِقِ الْیَقینِ • نَجْلِ النَّبىِّ الْطَّاهِرِ الأَمینِ
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید، من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به یقین رسیده و فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پاک و امین است حمایت میکنم!
پس جنگ نمایانی کرد تا ضعف بر او چیره شد. در این هنگام حکیم بن طفیل طائی که پشت درختی در کمین وی بود ضربتی -دیگر- بر دست چپ او فرود آورد و عباس علیه السلام چنین رجز خواند:
یا نَفْسِ لا تَخْشی مِنَ الْکُفَّارِ • وَأَبْشِری بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ
مَعَ الْنَّبی السَّیِّد الْمُختار • قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِم یِساری
فَأصْلِهِمْ یا ربِّ حَرِّ النَّارِ
ای نفس از کافران مهراس و به رحمت ایزد بزرگ؛ و همنشینی با پیامبر اکرم بشارت باد، اینان به ستم دست چپم را بریدند؛ پروردگارا ایشان را به آتش شرربار دوزخ درافکن!
سپس آن ملعون با عمود آهنین ضربتی بر سر آن حضرت فرود آورد و او را به شهادت رساند.
زمینگیر
نقاش اسب را که زمینگیر می کشد یا چهره ی عموی مرا پیر می کشد
بی آب، مشک را و علم را بدون دست / یا چشم را حوالی یک تیر می کشد از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر / کفتار را به سینه ی یک شیر می کشد
موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟ احساس می کنم کمرم تیر می کشد...
باید که خون گریست زمین ناله می کند / یک دشت را برای تو پُر لاله می کند پیشانی ات نگاه مرا خیره می کند / آبی آسمان مرا تیره می کند
با مشک روی دوش به ما فکر می کنی با دست و سر به دین خدا فکر می کنی
یا فکر می کنی که حسین است و بعد از آن / تنها، علی میان حنین است و بعد از آن این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن / صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله می کند
رفتی عمو که خیمه ی مان بی عمود شد / رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد دشمن چه کرد بعد تو، خط و نشان کشید / رفتی عمو که گونه ی خیسم کبود شد
مردی که ترس نام تو را داشت، بعد تو مردی که گوشواره ی ما را ربود شد
در قلب خسته خون تو جریان گرفته است / آغاز قصه رنگ ز پایان گرفته است
باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله کی کند...( امیر تیموری) |
پدر شهیدان ؛ از جنس قمر بنى هاشم(ع)
محمد و عبد الله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم (ع) هستند ، که به گفته مورخان در کربلا به شهادت رسیده اند.
گویند: حضرت ابوالفضل(ع) در میان فرزندان خویش علاقه بسیار زیادی به محمد داشته ، به حدى که آن پسر را از خود جدا نمى کرده است ، در عین حال پس از شهادت برادران ، شمشیر به کمر محمد بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و فرمود : اى نور دیده از محنت آباد جهان ، به سوى خرم آباد جنان ، هسپار شو که ساعتى نمى گذرد که به تو ملحق خواهم شد.
محمد دست عموى خویش ، حسین بن على بن ابى طالب (ع) را بوسید و با عمه ها وداع کرد و به میدان شتافت. جنگ او در کتب مقاتل دیده نمى شود. ولى در ابن شهر آشوب و دیگران ، محمدبن عباس (ع) را در شمار شهداى کربلا آورده اند. قاتل وى نیز عنصرى تبهکار سنگدل(لعنه الله علیه) از طایفه بنى دارم است ، که داغ او را به دل پدرش قمر بنى هاشم (ع) گذارد. شهادت این پسر چهارده یا پانزده ساله ، پدرش را سخت آزرده خاطر کرد .
آداب زیارت حضرت عباس بن على بن ابیطالب علیه السّلام
السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ سَلَّمَ السَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ وَ عَلَى رُوحِکَ وَ بَدَنِکَ أَشْهَدُ وَ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّکَ مَضَیْتَ عَلَى مَا مَضَى بِهِ الْبَدْرِیُّونَ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الْمُنَاصِحُونَ لَهُ فِی جِهَادِ أَعْدَائِهِ الْمُبَالِغُونَ فِی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِهِ الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ فَجَزَاکَ اللَّهُ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ وَ أَکْثَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَى جَزَاءِ أَحَدٍ مِمَّنْ وَفَى بِبَیْعَتِهِ وَ اسْتَجَابَ لَهُ دَعْوَتَهُ وَ أَطَاعَ وُلاةَ أَمْرِهِ،
سلام بر تو اى بنده شایسته فرمانبر خدا و رسول خدا،و امیر مؤمنان و حسن و حسین(درود خدا بر آنان باد)،سلام و رحمت خدا و برکات و مغفرت و رضوانش بر تو بر روان و تن تو،شهادت مىدهم و خدا را شاهد مىگیرم،که تو به همان مسیرى رفتى که اهل بدر رفتند،و در آن راه از دنیا گذشتند،آن مجاهدان در راه خدا،و خیرخواهان براى خدا،در مبارزه با دشمنان خدا،و تلاشگران در یارى اولیایش،آن دفاعکنندگان از عاشقانش،خدا پاداشت دهد،به برترین و بیشترین،و کاملترین پاداش،و وفاکنندهترین پاداش،یکى از آنانکه به بیعت او وفا کرد،و دعوتش را.
لینک به : زیارت حضرت عباس علیه السلام +متن و ترجمه + صوتی با صدای استاد حسین انصاریان
جامعه / زنان / ورزش
دختر 6 ساله ای به نام "کیلان" از تکزاس به عنوان کوچک ترین رکورد دار حضور در مسابقات حرفه ای نیمه ماراتن در دنیاست.
|
یک مادر و دختر تگزاسی به خاطر حضور در یک نیمه ماراتن حرفه ای در امریکا به سوژه ای رسانه ای تبدیل شده اند. علت آن هم حضور دختر 6 ساله "کیلان" به عنوان کوچکترین رکورد دار حضور در مسابقات حرفه ای نیمه ماراتن در دنیا شدند .
"کیلان" 6 ساله به همراه مادرش توانست با حضور در یک نیمه ماراتن حرفه ای در آمریکا در نوامبر 2013 به عنوان کوچکترین رکورد دار حضور در مسابقات حرفه ای نیمه ماراتن در دنیا شود . او موفق شد مسیر 13.1 مایلی مسابقه را در زمان 2 ساعت و 47 دقیقه و 30 ثانیه در کنار مادرش به اتمام برساند و رکورد دوی ماراتن زنان را بشکند .
وی هم چنین توانست عنوان جوان ترین فرد حاضر در مسابقات حرفه ای نیمه ماراتن در دنیا را از آن خود کند. این دختر کوچک به تشویق مادرش و در کنار او در این مسابقات شرکت کرد و تا پایان مسابقه هم پای بزرگسالان به تلاش خود ادامه داد.
او علاوه بر حضورش برای یک مرکز خیریه کمک به زنان بی سرپرست باردار که در محل اقامتش فعالیت می کند پول جمع آوری کرد که مبلغ آن به حدود 3 هزار دلار رسید.
مادر او می گوید علاقه وی به دویدن از سنین خیلی پایین در او وجود داشته است به طوری که از سن 4 سالگی تمرین دویدن را در کنار مادر و پدرش که هر دو از دونده های خوب امریکایی هستند آغاز کرده است.
خانم " گلاس" مادر او می گوید: بعد از مشورت با پزشک و زمانی که متوجه شد واقعا خطری دخترش را تهدید نمی کند تصمیم گرفت او را در مسابقات ثبت نام کند. او معتقد است دخترش می تواند در سن 10 سالگی در یک ماراتن واقعی شرکت کند.
کیلان در مورد حضورش در رقابت ها ضمن ابراز علاقه به دویدن می گوید: اگر مجبور نبود در کنار شرکت کنندگان عکس بگیرد و برای جمع آوری پول خیریه توقف کند احتمال داشت رکورد بهتری داشته باشد.
منبع : صراط نیوز
جامعه / اخلاق ذاتی / اخلاق اکتسابی
همیشه من و گاهی او ........
دائما أنا أو أحیانا هو
رابطه ی فکری مهم تر از رابطه ی خونی است ...
بعضی آدم ها در ذهن آدم یکبار برای همیشه خلق می شوند
ارزش شناسی معرفتی است که موضوع آن ارزش ها است. ارزش شامل کلیه باورداشت ها و ترجیحات یک فرد یا گروهی از افراد است. بعضی از فلاسفه فونکسیون اصلی فلسفه را در عصر مدرن تبیین ارزش ها و هدف های بنیادین برای حیات بشر می دانند. ارزش های اخلاقی در حیات فردی و جمعی بشر نقش بسزا و مهمی به عهده دارند.
بنیادی بودن اخلاق در حیات بشر به گونه ای است که تاثیر آن را می توان در همه حوزه ها و به ویژه ساحت سیاست به عینه مشاهده کرد. ارزش های اخلاقی و رعایت آنها در حیات سیاسی موجبات تفاهم، تساهل، همیاری، احترام به حقوق دیگران و... و عدم عنایت به ارزش های اخلاقی سبب استثمار، رشد دیکتاتوری، از بین رفتن حقوق و آزادی های فردی و جمعی و... می شود.
لغت و معناشناسی اخلاق
کلمه اخلاق؛ (روحیه؛ پند؛ معنی، سیرت ) یا «خُلق» (بالضم) ، Moralityاز نظر لغت، جمع خلق است. این کلمه زمانی به کار می رود که شخص صفت نفسانی یا ملکه راسخه، و یا حالتی که در نفس او رسوخ کرده، را دارا باشد. درنهایت ؛ معنای اخلاق یعنی: بهبود روابط انسان با خدا(خدامحوری)، با خود(خودباوری و عزت نفس )وبا دیگران(مردم داری ).
همه بخش های اخلاق در نهایت به نزدیک شدن انسان با خدا ختم می شوند. درارتباط با خدا ؛اخلاق بندگی یا خدامحوری: انسان نسبت به خالق و آفریدگار خود، وظایف اخلاقی دارد. هر کسی احساس می کند هر چه دارد از خدای متعال است و تنها با عبادت معبود حقیقی هستی آرامش می یابد.
درارتباط با خود ؛اخلاق فردی: هر انسانی نسبت به خود نیز وظایفی دارد. در ارتباط با دیگران ؛ اخلاق اجتماعی: یکی از مهم ترین بخش ها و وظایف اخلاقی یک مسلمان، ارتباط اخلاقی او با جامعه و محیط پیرامون است (اعم از محیط خانواده و جامعه). فضایل و رذایل ناظر به رابطه فرد با سایر انسان ها در اخلاق اجتماعی مورد بحث قرار می گیرد.
پیامبر اکرم (ص)از خداوند طلب مىکند که صفات نفس او را همچون صفات بدنش نیکو فرماید. " اللهم حسن خلقى کما حسنت خلقى" بار خدایا خلق مرا همچون خلقتم (بدنم) نیکو گردان .
بنابراین اخلاق یعنى صفات نفسانى انسان هر گاه گفته شود که شخصى داراى اخلاق نیکو است، منظور این است که صفات نفسانى او نیکواست. اعمال انسان متناسب با ویژگىهاى نفسانى اواست؛ یعنى اگر صفات نفسانى کسى نیکو باشد اعمال او هم نیکو خواهد بود.اخلاق حوزهای است که در آن با مفاهیمی چون باید، نباید، خوب و بد وهنجارها و نابهنجارها روانی و اجتماعی سرکار داریم.
این مفاهیم ویژه تنها به فعل ارادی و اختیاری انسان تعلق میگیرد . یعنی ما به کسی میگوئیم باید این کار را بکنی یا این کار تو بد است یا خوب» ؛ در واقع از خود اراده داشته باشد. به کسی که مجبور است کاری را انجام دهد نمیگوئیم این کار را نباید انجام دهی، چون قدرت ترک آن را نداشته است. تعریف دیگر اخلاق: مجموعه ملکات نفسانی و صفات و خصائص روحی است .
علم اخلاق، راه هاى آراسته شدن به خصلت هاى نیک و دورى گزیدن از خصلت هاى ناشایست را به انسان آموزش مىدهد.
موضوع اصلى علم اخلاق، نفس انسانى است، که محل استقرار خوی وخصلت های نیک و بد است و سبب انجام کارهاى پسندیده و ناپسند مىگردد. انسان علاوه بر نیاز به آموزه های اخلاقی محتاج الگوی اخلاقی نیز می باشد این احتیاج از ابعاد مختلف قابل بررسی است ؛
1 - از جهت شناخت کمالات وجودى خود و ارزشها و تکالیف اخلاقى؛
2- از جهت یافتن و حفظ انگیزه حرکت؛
3 - از جهت هدایت عملى و به کار بردن شناختها در مقام عمل.
اخلاق درزندگی انسان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است زیرا انسانیت انسان وقتی شکل می گیرد که ارزشهای اخلاقی در وجود او متبلور شود.هرانسانی را به میزان ظهور ارزشهای اخلاقی در افکار و گفتار و رفتار ارزیابی می گنند، اولین نمودی که از یک شخص در جامعه ظاهر می شود اخلاق آن فرد است. فضائل اخلاقی مطلق است و همه آن را می پسندند.
به همین دلیل وقتى کسى همواره اعمال خوبى انجام مىدهد، مىگویند اخلاق او خوب است وکسى که همواره اعمال بدى انجام می دهد می گویند اخلاق او بد است.
بد اخلاق کیست ؟
بداخلاقی زهر کشنده و از پلیدیهای رسواکننده و از رذیلتهای آشکار است و انسان را از جوار رحمت پروردگار دور میسازد و صاحب اخلاق بد خودش را در زمره پیروان شیطان قرار میدهد. اخلاق بد از درهایی است که از دل به سوی آتش افروخته حق گشوده شده، آتشی که بر دلها چیره می شود. چنان که اخلاق خوب درهایی است که از دل، به نعمت های بهشت و جوار رحمت پروردگار گشوده شده است.
از نطر لغوی و معنایی اخلاق برگرفته از ماده «خَلق» (بالفتح) به معنای صورت ظاهری است و «خُلق» (بالضم) به معنای صورت باطنی است.
صورت باطنی اخلاق هر انسان هم چون صورت ظاهریاش دارای هیئت و ترکیبی زشت یا زیباست. راغب در مفردات هر دو را (خَلق و خُلق) در اصل یکی میداند، لکن «خَلق» (بالفتح) را مخصوص شکلها و هیئتهایی میداند که باچشم و بصر درک میشوند و «خُلق» (بالضم) را به سجایا و قوایی که با بصیرت قابل درکاند.
مجمعالبحرین «خُلق» (بالضم) را به سجیه و کیفیت نفسانی که افعال از آن به آسانی صادر میشود، معنا کرده است.
علمای اخلاق برای آن تعاریفی ذکر نمودهاند. ابن مسکویه چنین میگوید:«خلق همان حالت نفسانی است که انسان را به انجام کارهایی دعوت میکند، بیآنکه نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد.»
پس سلسله صفاتی که در نفس و روح انسان ثابت و ریشهدار است و به صورت ملکه شده و به راحتی منشأ صدور اعمال خوب یا بد میشود، اخلاق نامیده میشود. گاهی این افعال و اعمال شرعاً و عقلاً پسندیده است که به آن اخلاق نیکو و گاهی ناپسند است که به آن اخلاق بد میگویند
دکتر حسین ابراهیمیمقدم، روانشناس بالینی در باره شخص بداخلاق می گوید؛ زندگی یعنی گزینش. شما در زندگی معمولا میتوانید کسانی را که مایلید با آنها روابط دوستانه داشته باشید، انتخاب کنید اما گاهی شرایطی پیش میآید که مجبورید با کسانی ارتباط برقرار کنید که علاقهای به برقراری رابطه با آنها ندارید. بداخلاقها نمونه بارزی از این افرادند.
بداخلاقها کسانی هستند که بیشتر مردم تمایل دارند کمتر با آنها برخورد و ارتباط داشته باشند. مثلا افرادی که از کاستیها، ناکامیها و ضعفهای دیگران احساس خوشحالی میکنند؛ افرادی که مصرانه در همه کارهایی که ربطی بهشان ندارد دخالت میکنند؛ افرادی که در برخوردهایشان نزاکت اجتماعی و ادب را رعایت نمیکنند و افرادی از این قبیل.
حالات نفسانی اخلاق
آیت الله مصباح در دروس فلسفه اخلاقی می گوید ؛اخلاق هرشخص متناسب با افعالی است که متناسب با آن صفت هست و بدون نیاز به فکر کردن، سنجیدن از انسان صادر شود. مثلاً خلق سخاوت یک حالت نفسانی است که کسانی که این خلق را دارند در موقع بذل و بخشش دچار تردید نمی شوند بلکه این حالت، انسان را از این که درباره کاری که می خواهد انجام دهد تفکر کند یا شک و تردیدی در انجامش داشته باشد بی نیاز می کند نکته قابل توجه این که در مفهوم خلق، ذاتی و فطری بودن خصلت ملاحظه نشده و هم چنین منشأ این خصلت یا ویژگی آن، مشروط به تکرار عمل نشده است.
کلمه اخلاق از نظر اصطلاح علم اخلاق، در دو مورد استعمال می شود؛ 1ـ جائی که شخص عملی را انجام دهد و لو علت آن ملکه راسخه نباشد و حتی با تأمل و فکر انجام شده باشد. 2ـ به عنوان صفت فعل به کار می رود، یعنی کار اخلاقی که منظور تنها صفات نفسانی نیست. وقتی می گویند فلان کار، اخلاقی است، یعنی متصف به فضیلت و خوب است و یا فلان کار غیر اخلاقی است یعنی متصف به رذیله و ناشایسته است. معادل واژه اخلاق، «سیره» است .
در بررسی های بدست آمده اخلاق به معنایی که به آن اشاره شد، امری اجتماعی و فرد کاشف آن است. اخلاق مانند زبان، مذهب و... قبل از فرد اخلاقی وجود دارد و فردِ، داخل آن می شود و با رفتار اخلاقی در آن سهیم می گردد و پس از فرد نیز به وجودش ادامه می دهد. البته اجتماعی بودن به معنای وجود نظامی حاکم بر ارتباطات افراد نیست، بلکه وجود اخلاق در یک جامعه می تواند ساخته و پرداخته یک فرد باشد.
روانشناسی و اخلاق
تعریف روانشناسی معاصرروانشناسی را علم رفتار تعریف کردهاند. رفتار یعنی واکنشهای یک فرد در محیط و در یک زمان معین.
هدف از این علم آن است که بتوانیم رفتار یا عکسالعملهای خود و دیگران را در یک محیط و یک زمان خاص مطالعه کنیم. البته ناگفته نماند که روانشناسی دارای مکاتب مختلف (مثل رفتارگرایی،: شناختی،تحلیلگری و...) و شاخههای متفاوت (مثل بالینی، اجتماعی، فیزیولوژیک و...) است، که طبق این مکاتب و آن شاخهها تعاریف مختلفی برای آن ارائه شده که طبیعتاً هدف، مسائل و موضوع آنها نیز متفاوت میشود، اما نمیتوان ادعای عدم پیوستگی و عدم تعامل آنها را کرد.
روانشناسی اسلامی
روانشناسی اسلامی علمی است که مایههای علمی خود را از آموزههای دین اسلام گرفته است. طبق این گفته میتوان روانشناسی اسلامی را چنین تعریف کرد: مطالعه منظم آثار پدیدهها و عملکرد نفس انسانی از تکوین جنینی تا حیات پس از مرگ با استفاده سنجیده از روشهای متناسب، و موضوع روانشناسی اسلامی روح یا نفس انسانی است و مسائل و محتوای روانشناسی اسلامی را میتوان بر بنیان دو محور نیازهای طبیعی وجسمی نفس از یک سو و شؤون وجودی آن از سوی دیگر شناسایی کرد.
ارتباط علم اخلاق با روانشناسی
در روانشناسی اصل وجود نفس و ابعاد آن اول در روانشناسی بحث میشود و سپس نوبت بحث از اخلاق ؛یعنی این که این نفس باید چه کند چه نکند ،پس روانشناسی خود را مقدم بر علم اخلاق می دارد .
روانشناسان معاصر می گویند ؛ روانشناس به ما کمک میکند تا در اخلاق اجتماعی ، همانند ایثار، احسان، اهانت، غیبت موفقتر باشیم به عنوان مثال چگونه و با چه ترفندی به کسی تذکر بدهیم که او احساس کوچکی و خرد شدن نکند.
روانشناسی معاصر برنامههای زیادی برای اصلاح و تغییر رفتار به ما ارائه میدهد از سویی ما نیز به این برنامهها برای تغییر رفتارهای زشت و عادات ناپسند نیاز داریم تا آراسته به اخلاق پسندیده شویم.
رعایت اخلاق ؛ مانند :توجه به فطرت، وجدان، عقل و ترک حسد، کینه و... انسان را از بسیاری از تعارضهای درونی که منشأ بیماریهای روانتنی است مثل سردرد، زخم معده، نجات میدهد.
به وسیله اصول روانشناسی میتوانیم در امر تربیت اخلاقی کمک بگیریم. روانشناسان امروزه برای بسیاری از بیماران خود توجه به اخلاق چون دعا، امید و... را توصیه میکنند و عقیده دارند که کسانی که برای خود تکیهگاهی قدرتمند، عالم و حکیم (خدا) دارند هیچگاه در زندگی احساس پوچی، یأس و شکست نمیکنند.
امروزه بسیاری از روانشناسان برای کمک به برخی از بیماران از شیوه معنا درمانی کمک میگیرند. اما ناگفته نماند که اخلاق به ما اجازه نمیدهد که از روانشناسی معاصر برای منفعتطلبی به هر شکل کمک بگیریم مثلاً ممکن است روانشناسی معاصر و اخلاق انتفاعی در صنعت، اصولی را تجویز کنند که با اخلاق اسلامی مغایر باشد.
ارتباط اخلاق و روانشناسی اسلامیچون که موضوع هر دو یکی است ارتباطهای تنگاتنگی دارند. روانشناسی اسلامی بطور گسترده از اصول اخلاقی برای رفتار، تغییر رفتار، علاج بیماری و ... کمک میگیرد.
روانشناسی اخلاقی
جولیا درایور می گوید ؛ روانشناسی اخلاقی آن حوزه تحقیقاتی است که ماهیت احوال روانی مرتبط با اخلاق ـ احوالی مانند نیات، انگیزهها، اراده، استدلال، عواطف اخلاقی ؛مانند احساس گناه و شرم و باورها و نگرشهای اخلاقی ـ را بررسی میکند. گستره ی روانشناسی اخلاق، مفاهیم مربط مانند ؛ فضیلت، منش و خودآئینی را نیز شامل میشود. عموماً آن را کوششی توصیفی و نه هنجاری تصور کردهاند، البته همیشه این معنا در مورد آن صدق نمیکند.
اخلاقی که از ناحیه اجتماع همه گیر شده باشد،دارای ضمانت های اجرایی است و کاکرد هایش هم اجتماعی می باشد . بنابر این، پس از فرایند درونی شدن اخلاق، هرگاه فرد رفتار اخلاقی داشته باشد آن را متخلق به اخلاق شمرده و این سرشت اجتماعی را به اخلاق نسبت می دهیم. غیر از این مورد، نظام حاکم بر شخص که بر گرفته از غیر اجتماع است، چیزی در مقابل مصلحت اندیشی است. این نظام حاکم، مجموعه رفتار های دائمی فرد است که در زوایای زندگی او تبلور دارد . اگر اخلاق را نظام اجتماعی در نظر بگیریم، از یک سو شبیه حقوق و از سوی دیگر مانند قرارداد و آداب اجتماعی است.
بنابر سنت معمول، دو رویکرد متفاوت به روانشناسی اخلاق، تشخیص میتوان داد. رویکرد نخست، رویکرد مقدم بر تجربه به فهم روانشناسی اخلاق و اهمیت و کارکرد احوال روانی است. رویکرد دوم، رویکرد تجربی است که شواهد مربوط به اهمیت، کارکرد و تحول آن احوال را بررسی میکند. عزیمتگاه هر دو گرایش شهودهای درک متعارف است دربارة طرز تلقی مردم از اخلاق، نوع و نحوة تصمیمگیری اخلاقی آنها و شرایطی که تحت آن دستخوش عواطف اخلاقی واقع میشوند. ممکن است این شهودها بر تاریخ بلند مشاهدات مربوط به رفتار بشر مبتنی باشند و یا اینکه صرفاً نتیجةانتخاب طبیعی باشند و البته این انتخاب به شباهت در فکر که خودش میتواند انعطافپذیر باشد، منتهی میشود. به هر تقدیر، درک متعارف، مبنای اصلی برای پژوهش در روانشناسی اخلاق است.
گرایش مقدم بر تجربه به تحلیل مفهومی احوال روانی ذیربط و پیوندهای آنها، مبادرت میکند. برای مثال، بحثی مطرح است دربارة اینکه آیا عقل به تنهایی میتواند محرّک باشد یا نه؟ چه چیزی اعمال ما را تبیین میکند؟ آیا وقتی به بنیاد خیریه کمک میکنم دلیلم برای این کار صرفاً آن است که معتقدم آن بنیاد به افراد نیازمند کمک خواهد کرد یا من هم نیاز دارم که مایل به کمک کردن به آنها باشم؟ این پرسش، ما را وارد در موضوع تمایز میان باور و تمایل میکند. یک دیدگاه، که سابقهاش را لااقل میتوان تا دیوید هیوم رساند، معتقد است که باورها امور واقع و قابل صدق و کذباند. از سوی دیگر، تمایلات، ارزش صدق ندارند. و اساساً محرک آدمی، تمایلات است.
آیا اخلاق، فطری و ذاتی است یا نه؟
در این زمینه بررسی های انجام گرفته است. از آن جا که برخی خُلقیات در هر دوره ای نمود پیدا کرده و پس از آن دوره، شکل و نوع خُلقیات تغییر کرده معلوم می شود که همه خُلقیات ذاتی نیست.
گرایش و کشش، نقش محرک و زایندگی نخستین را در رفتارهای ارادی انسان دارد. میل بر دو گونه است:
1ـ میل طبیعی
اموری که فطری اند تحت عنوان گرایش ها و امیال انسان مورد بررسی قرار گرفته اند که اصولاً از ویژگی های روحی انسان است
2ـ میل شعوری.
گرایش و میل شعوری نیز بر دو گونه تقسیم می شود. نخست گرایش های حیوانی مانند : غریزه، حب ذات، تغذیه، غریزه بقا نوع بشر و سپس گرایش های انسانی که این گونه تمایلات از روح و انسانیت انسان نشأت گرفته است. از جمله این گرایش ها: حقیقت جویی، فضیلت خواهی، زیبایی خواهی، پرستش، جامعه گرایی، جاودانگی، قدرت جویی، می باشد.
فضیلت خواهی
یکی از گرایش های اصیل در حوزه روان، میل و گرایش انسان به فضایل و یا ارزش های اخلاقی است. انسان به صورت طبیعی به ارزش های اخلاقی مانند عدالت، صداقت و همانند آن ها گرایش دارد، چنان که به صورت طبیعی رذایل اخلاقی یا ضد ارزش ها را زشت و ناپسند می داند. درباره این گرایش، و منشأ و ارزش آن، آراء گوناگون و مباحث مبسوطی در فلسفه اخلاق مطرح است، برخی گمان کرده اند به گونه ای بازگشت این گرایش به گرایش مادی و منفعت طلبی است، اما این تصور نابجا است زیرا اگر هیچ گونه منفعت یا سود مادی فرض نشود، باز گرایش به ارزش های اخلاقی وجود دارد و اگر فضیلت خواهی به نوعی به سودجویی باز گردد این سود، سود روحی ـ روانی است نه مادی.
خلقیات بر دو قسم است : قسمی از آن پایدار است و در تمام ادوار وجود دارد که نشان از فطری بودن است و قسمی هم ناپایدار و مقطعی است، به همین لحاظ خُلقیات، اخلاق ذاتی نیست. البته آن جا که عقل بود و نبود خلقی را تایید کند در پایدار بودن و نبودن آن تأثیر دارد.