در آیین نامه راهنمایی و رانندگی ذیل ماده ۱۰۱ و در تعریف رنگهای چراغ راهنمایی آمده است؛
الف- چراغ سبز برای حرکت
ب- چراغ زرد برای احتیاط
پ- چراغ قرمز برای ایست
در سرتاسر ایران حتی یک عدد چراغ راهنمایی با رنگ زرد دیده نمی شود و تمام چراغهای راهنمایی و چراغهای احتیاطی که دیده می شوند با رنگ نارنجی یا همان پرتقالی بوده است.
رنگ نارنجی با رنگ زرد متفاوت است و در تمام زبانهای دنیا اسامی متفاوتی برای این دو رنگ وجود دارد. اما چرا با وجود این که در قانون نسبت به کلمه «زرد» تصریح شده است، تمامی چراغهای راهنمایی به رنگ «نارنجی» هستند، موضوعی است که باید به آن پرداخت ....
ضربالمثلهای توجیهکننده بیدقتی
در زبان فارسی ضربالمثلهایی وجود دارد که بیدقتی را تئوریزه کرده است. به عنوان نمونه «چه علیخواجه، چه خواجهعلی» این ضربالمثل میگوید علیخواجه با خواجهعلی فرقی ندارد و اصلاً اگر فرق هم داشته باشد مهم نیست و هر دو با هم برابرند. آیا واقعاً همین طور است؟ یعنی مثلاً اگر کسی اسمش علیمحمد است، او را محمدعلی صدا کنیم یا بنویسیم باز هم یکسان است؟ باز از همین نوع است ضرب المثل «چه حسنکچل، چه کچلحسن».
«آب که از سر گذشت چه یک وجب، چه صد وجب» این ضربالمثل نیز با بیانی ناامیدکننده میخواهد بگوید وقتی مصیبت به سراغ آدم بیاید چه تفاوتی دارد که کم باشد یا زیاد. در حالی که در همین مثال وقتی آب از سر بگذرد اگر یک وجب باشد شما با اندکی دست و پا زدن و احیاناً قدری پادوچرخه زدن میتوانید خودتان را نجات دهید و اگر آبی که از سر شما میگذرد صد وجب باشد، جنازهی شما هم پیدا نخواهد شد. پس حتی اگر از سر یک فرد غرق شده هم آب یک وجب گذشته باشد یا صد وجب در کمکهای اولیه و پیدا کردن جنازه با هم فرق دارند.
تازه اگر یک نفر هم مثل من پیدا شود و به این بیدقتیها اعتراض کند، میگویند: «ای آقا! این قدر مته به خشخاش نگذارید، لطفاً»
هزار پا یا چهل و دو پا؟
وقتی به کشورهای دیگر سفر میکنید یا با زبانها و تمدنهای دیگر آشنا میشوید بیش از پیش به بیدقتی ایرانیها پی میبرید. در زبان عربی به هزار پا میگویند ام أربعة و أربعین یعنی مادر چهل و چهار، چون چهل و دو پا و دو شاخک دارد. همین عربهایی که ما آنها را با انواع القاب و عناوین تحقیر میکنیم، در هنگام انتخاب نام این حیوان خیلی از ما دقیقتر عمل کردهاند. موضوع فقط به اینجا ختم نمیشود. عربزبان به آن چیزی که ما میگوییم هفتتیر، میگوید مسدّس یعنی ششتایی. چون به واقع هفتتیر ۶ عدد تیر دارد. حالا معلوم نیست اولین نفری که این اسم هفتتیر را انتخاب کرده، از شدت هیجان برای شمارش تعداد تیرها هول شده است یا طبق قاعدهی یک کلاغ چهل کلاغ یکی هم از طرف خودش اضافه کرده است، معلوم نیست. اما این همه ایرانی و فارسی زبان که بعد از آن نفر اول هفتتیر را دیدهاند و از آن استفاده کردهاند آیا نباید با خودشان میگفتند این که ۶ تیر بیشتر ندارد پس تیر هفتم کجاست؟
پراید GTXi یا GLXi؟
تمامی خودروهای پراید صبا صندوقدار که از سال ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۸۹ تولید شدهاند در سند خودرو و کارت شناسایی آنها عبارت پراید جیتیایکسآی و روی در راننده بالاتر از زه عبارت GLXi نقش بسته است و هیچ کس هم به این موضوع اعتراضی ندارد. این اشتباه مربوط به یک روز و یک ماه نیست. پنج سال در یک کشور عبارت حک شده بر روی پرفروشترین خودروی آن یعنی پراید صندوقدار با سند آن مطابقت نداشته است. چرا هیچ یک از مراکز شمارهگذاری خودرو و مؤسسه استاندارد و حتی مشتریان به این مسأله واکنش نشان ندادهاند؟
قرار ملاقاتهای ایرانی
میخواهیم قرار ملاقات بگذاریم، میگوید: «در اصلی دانشگاه، ساعت ۵ تا ۵:۳۰» یعنی بالاخره ساعت ۵ یا ساعت ۵:۳۰؟ آن وقت شما انتظار دارید کسی که در قرار ملاقاتش منها و مثبت نیم ساعت تلورانس دارد، در تولیدات و کیفیت زندگی و رفاقت و صداقتش چقدر تلورانس داشته باشد؟
نتیجه این بیدقتیها چیست؟
نتیجهی این بیدقتیها این میشود که «گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری». وقتی مجریان قانون بین رنگ زرد و نارنجی تفاوت قائل نشوند، بین خیلی چیزهای دیگر هم تفاوت قائل نمیشوند و دیگر اجرای مو به موی قانون و عبارت «مُرّ قانون» بیمعنا خواهد بود.
نتیجهی این بیدقتیها این است که شما به ندرت کوچه و خیابانی را در ایران میتوانید پیدا کنید که تمام خانهها و مغازههای آن دقیقاً در یک راستا ساخته شده باشد. این قدر عقبنشینی و جلورفتگی در خیابانهای و کوچهها وجود دارد که نظم دیداری شهر را به هم ریخته است. همین مسأله در خصوص عدم رعایت «خط آسمان» در بناهای شهری نیز مصداق دارد.
نتیجه این بیدقتیها این است که شما به راحتی میتوانید شعر فریدون حلمی را به جای مولانا غالب کنید. نتیجه این بیدقتیها این میشود که فردی مثل مهدی خزعلی، صدای یک خانم جلسهای را با دعای جوشن کبیر هایده، عوضی میگیرد و برای وی طلب استغفار میکند.
نتیجه این بیدقتیها این است که به راحتی لوازم آشپزخانه چینی را میتوان با نام DESSINI محصول ایتالیا به ایرانی جماعت غالب کرد و یک نفر هم نمیپرسد که چرا دامنه این سایت ایتالیایی در چین ثبت شده است و چرا این سایت زبان ایتالیایی ندارد و حتی یک شماره تلفن در تمام بخشهای سایت برای پشتیبانی خدمات یا سفارش خرید قید نشده است؟
نتیجه این بیدقتیها اتلاف هزاران ساعت وقت مسافران در تأخیر پروازهای داخلی و خارجی شرکتهای هواپیمایی ایرانی است. نتیجه این بیدقتیها این است که اکثر جلسات در سازمانهای دولتی سر وقت شروع نمیشود. نتیجه این بیدقتیها این است که پنجاه سال میتوان خرمای بم را به اسم «رطب مضافتی بم» فروخت و یک نفر هم اعتراض نمیکند که این خرماست نه رطب. رطب آن میوهی تازه و شیرهداری است که رنگش بین قهوهای و زرد است.
نتیجهی این بیدقتیها را شما به وضوح میتوانید در محصولات ایرانی ببینید. اگر از محصولات پلاستیکی ایرانی استفاده کرده باشید، لبههای تیز پلاستیک روی محل خط تزریق قالب پلاستیک هنوز باقی است. حال آن که این لبهها در نهایت باید با ابزار تسطیح شود تا باعث ایجاد خراش روی پوست بدن نشود. محصولات دو شرکت بزرگ خودروساز کشور یعنی ایرانخودرو و سایپا که دیگر گل سرسبد این بیدقتیها در هنگام مونتاژ است.
جمعبندی
مردمی که تفاوت رنگ نارنجی و زرد برایشان ملموس نیست و حتی اگر به بقّال و سوپری بگویید که «لطفاً یک نوشابه بدهید!» میپرسد: «زرد میخوای یا مشکی؟»، مردمی که برایشان مهم نیست رطب میخرند یا خرما، دسینی محصول چین است یا ایتالیا، پراید GTXi درست است یا GLXi، هزارپا ۴۲ پا دارد یا هزار تا، هفتتیر شش تیر دارد یا هفتتا، دههی فجر یازده روز است یا ده روز، هفتهی وحدت شش روز است یا یک هفته و … انتظار دارید که در تعامل با حاکمیّت سرشان کلاه نرود؟ انتظار دارید که اگر به آنها وعدهی مردمسالاری داده شد و آنها هم به مردمسالاری رأی دادند، فردا صبح مردمسالاری را درب منزل تحویل بگیرند؟
من به ازای هر بیدقتی در جامعهی ایرانی، یک سوراخ در دیگی میبینم که قرار است آش توسعه و پیشرفت برای این مردم در آن پخته شود. تا این سوراخها و منافذ مسدود نشود، این دیگی که بر آتش نهادهایم دیگ نیست بلکه آبکشی است که هیچ آشی از آن بیرون نخواهد آمد و آتش را نیز خاموش خواهد کرد. این بار کج به منزل نمیرسد.
افراد منفی گرا عموما آدمای نحسی هستند و به منفی 13 معروف اند .همبشه در اظهاراتشان شکست و ناکامی موج می زند و شخصیت لی لی پوتی دارند و "می دونند که هرگز موفق نمی شوند" ویا نمی شوید . از شکست دیگران لذت می برند و نمی دانند که باید از خود شان شاکی باشند یا دیگران، وقتی از خودشان شاکی اند که نمی تواند با دیگران ارتباط برقرار کند و یا رابطه صمیمی داشته باشد . در از دست داده دوست یا دوستان مهارت کامل دارد ، ولی فورا اسم "دوست" روی همه می گذارد و به قولی زود پسرخاله می شود ، آن هم بدون درک درست از طرف مقابل و یا ایجاد صمیمیت پایدار ، خیلی ساده و آسان دوست می شوند و به راحتی هم قطع دوستی می کنند و به هنگام اشتباه و یا خیانت به دوستان ، به جای عذرخواهی و جبران ، می گویند؛ جنبه نداری ! یا این که، می خواستم امتحانت کنم .
وقتی به شخص خاصی در هر کجا که باشد فکر می کنیم ، بلافاصله انری هایمان به سمت او حرکت می کند وبا سرعت تمام به او می رسد، حتی بدون سپری شدن زمان.، یعنی این که وقتی ما به چیزی یا شخصی فکرمی کنیم، انری ما پیش او حاضر است. در آموره های دینی ، انرژی ، همان « نیت » است که می تواند خیرو شر باشد . در اسلام «نیت خیر » حتی بدون انجام دادن فعل آن توسط نیت کننده ، چندصد مرتبه پاداش انجام عمل خیر دارد .
اگر ما حالمان خوب باشد، اگر آرام باشیم، اگر داریم مهرورزی می کنیم، اگر داریم لطفی می کنیم، اگر داریم دعا می خوانیم انری ما «مثبت» است و یا اگر حالمان بد باشد،داریم غر می زنیم، داریم بد و بی راه می گوییم، عصبانی هستیم، استرس داریم،نگران هستیم و یا اضطراب داریم، بدانیم که انری ما« منفی» است. با آن که انری اجسام خنثی است ولی انری ما می تواند انری اجسام را هم مثبت و منفی بکند......... ادامه مطلب
روانشناس اجتماعی خودکشی
با رشد فکری و خردمندانه نو شدن رفتارها و توسعه بینش های علمی ، بشر به این پدیده ناخوشایند اجتماعی به دیده انتقادی ، بد بینانه و مو شکافانه نگریسته و در وضع قوانینی جهت زدودن آن از صحنه اجتماع ، از هیچ کوششی فرو گذار نکرده است. در جامعه ایران نیز از دیرباز پدیده خودکشی ، عاطفه و محبت جمعی را دچار خدشه کرده و داغ های زیادی بر قلب هایشان نشانده است. در فرا راه رشد و توسعه اقتصادی – اجتماعی ، هر چه بر پیچیدگی روابط و مناسبات اجتماعی افزوده شد و نیازهای جدیدی خلق می شوند و هر چه فاصله طبقات اجتماعی از هم بیشتر شده و فاصله بین وسایل و اهداف ارزشمند و به هنجار جامعه فزونی می یابد ، میزان سرخوردگی و در نهایت خودکشی ها نیز افزایش می یابد. نا بسامانی اجتماعی ، سازمانی و نابرابری اجتماعی از عمده دلایلی است که در میان علت های خودکش مطرح می شوند. جامعه ایران نیز که در همین شرایط خاصی به سر می برد. اخیرا شاهد گسترش پدیده خودکشی در شهر و روستاهای خود بوده که مواردی از آنها در ماه های گذشته به ویژه در روزنامه ها منعکس شده است و این ما را به تامل در این پدیده دردناک واداشت. برگردانی که پیش روی خوانندگان قرار دارد در واقع طرح مساله خودکشی به شمار می رود. امیدواریم بتوانیم در شماره های آتی تحلیلی از خودکشی در ایران با تکیه بر آمار و ارقام ارائه دهیم که این امر ممکن نخواهد بود جز به طریق همیاری و مساعدت و همدلی مراجع و سازمان های دارنده آمار ، چیزی که نبود آن تا کنون به عنوان ، یکی از مشکلات عمده انجام تحقیقات اجتماعی شناخته شده و معضلات اجتماعی را همچنان ، جان سخت حفظ کرده و بر شدت آن افزوده است.
طبق پژوهش سازمان جهانی بهداشت، سالیانه 170 هزار تن در هند خودکشی میکنند و خودکشی دومین علت بزرگ مرگ زنان جوان در هند است..........
ازجمله آثار قدیمی شهرستان ایذه و استان خوزستان پل تاریخی شالو است.
پل شالو گذرگاهی بوده به قدمت چند هزارساله که آثار برجامانده و شواهد موجود اطراف این گذرگاه گواهی است از هنر معماری و اندیشه ایرانیان باستان که در مسیر جاده تاریخی دزپارت قرارداشته.
این پل که با آبگیری سد کارون 3 زیر آب رفت خاطرات بسیاری را با خود به زیر آب برد از جمله خاطرات کوچ ایل بختیاری که همه ساله برای عبور از کارون خروشان باید از این تنگه عبور میکردند.
پل قدیم شالو که تشکیل شده از دو ستون بلند و مستحکم و دو طناب ضخیم و محکم که قدیم این پل چوبی بوده و تلفیقی از چوب و طناب بوده بعدها با استفاده از کابل دو سر پل را به هم وصل کردند و چیزی شبیه به اتاقک افراد و دامها را جا به جا میکرد.
به دلیل اینکه در خاک بختیاری رودخانه های بسیاری جریان دارد ، پل های زیادی نیز بر روی این رودخانه ها ساخته شده است تا موجب سهولت در رفت و آمد مردم گردند.
برخی از معروفترین پلهای این منطقه
عبارتند از: شالو، خداآفرید، اودو، مرواری، دوپلان، ارمند، کره بست، بهشت آباد،
بازفت، سوسن، هلایجان، لالی، دهنو، اورگان، ماری، زنجیره، سودجان، چهراز، باغملک،
میداوود، رودزرد و... که قدمت برخی از آنها به دوران اشکانی و ساسانی باز میگردد.
یکی از قدیمی ترین، بزرگ ترین و معروف ترین پل های بختیاری، پل « شالو» است .چون این پل در قلمرو طایفه شالو واقع بوده است، صدها سال است که به این نام شناخته می شود.
پل شالو و « گدار» معروف « بلوطک» نه تنها یکی از مهم ترین گذرگاههایی است که خوزستان را به فلات مرکزی ایران وصل میکند بلکه بخش مهمی از ایل بختیاری نیز از آن استفاده کرده و خود را به مناطق گرمسیری و سردسیری میرساند. این پل در طول تاریخ با اسامی مختلفی مانند: خره زاد، خورزاد، دزپارت، دسفارت، ایذج و شالو شناخته شده است.
پل و گدار شالو نفش مهمی در رونق جاده باستانی دزپارت، دسپارت، دزفارت یا دسفارد داشته است. این راه مهم در دوره عیلامی ساکنان دو سوی رشته کوه را در سرزمین فعلی بختیاری به هم متصل میکرد. این پل در دوره هخامنشی، اصفهان را به خوزستان (شوشتر، ایذه و اصفهان) مرتبط میساخت.
در کتاب «سفرنامه ابودولف » که در سال 341 قمری به رشته تحریر درآمده است در ذکر بناهای خوزستان آمده است: «پل معروف خورزاد(خرزاد) نیز از بناهای او می باشد. این پل میان ایذج و رباط واقع است و یکی از شگفتیهای جهان است. پل مزبور بر روی رودخانه خشکی که فقط هنگام طغیان آب باران آب دارد ساخته شده در آن هنگام این رودخانه به دریای خروشانی مبدل می شود که پهنای آن بر روی زمین به یکهزار ذراع و عمق آن به یکصد و پنجاه ذراع و پهنای کف آن به ده زراع میرسد. ساختمان این پل از پایین تا کف زمین با سرب و آهن انجام شده و هر قدر بنا بالا می آید از عرض آن کاسته و دهانه اش تنگ تر می شود. در دو جانب پل در شکاف میان ساختمان و زمین کنار رودخانه تفاله آهن آمیخته به سرب گداخته ریخته شده. پنهای شکافی که بدین شکل پر شده در سطح زمین به چهل ذراع می رسد. در اینجا دهانه رودخانه یکصد و دوازده ذراع است آنگاه پل روی پایه ها مزبور بنا شده. در شکاف میان پایه های پل و دو پهلوی رودخانه و همچنین در کف زمین آب سرب مخلوط با تکه های مس ریخته شده است. این پل دارای یک تاق بسیار محکم است و از شگفتیهای هنر معماری بشمار می رود.»
در دوره آل بویه این پل تعمیر و بازسازی شد. دلیل آن حمایت لرها و اهالی شهر ایذج از آل بویه و نقش کلیدی آنان در تشکیل و تاسیس سلسله آل بویه بود. آل بویه برای جبران خدمات لرها دست به کار بزرگی زدند و پل معروف ایذج را تعمیر و بازسازی کردند.
در اوایل سال 1308 شمسی در جریان قیام
علی مردان بختیاری برای پیشگیری از پیشروی قوای دولتی و غافلگیر شدن رزمندگان، پل
شالو تخریب شد. بعد از این گاهی با استفاده از کابلهای فلزی محکم و قطور اتاقکهای
چتری نیز درست میکردند که با قرقره و با کمک پلبانان عابرین به آن سوی رودخانه
هدایت میشدند.
در بهمن سال 1331 شمسی نیز با اشاره ژاندارم های مستقر در پادگان ایذه که گمان می کردند ابوالقاسم خان بختیار صبحگاه از این پل عبور می کند با اسید و تیزآب سیمهای فلزی پل را تخریب کردند تا هنگام عبور خان پل تخریب و خان و همراهانش به قعر دره سقوط کنند. اما آن روز به جای ابوالقاسم خان پنج روستایی بینوا جان خود را از دست دادند.
در سال 1343 شمسی عملیات نصب پل فلزی آغاز شد و در سال 1346 کار آن به اتمام رسید. در آبان ماه سال 1383 با اتمام عملیات سد کارون 3 و پل های قوسی و آبگیری سد، پل شالو به زیر آب رفت و از نگاهها محو گردید و تنها خاطره های آن برای عشایر و عابرین برجای ماند و پل های دوگانه قوسی جایگزین پل قدیمی شدند.
پل شالو صدها سال در اختیار طایفه شالو بود و هر سال در فصل بهار قبل از شروع کوچ بهاره آن را بازسازی می کردند و با عبور دادن عشایر از پل و گدار درآمد خوبی نیز عایدشان می شد.
بعدها کلانتر طایفه شالو به دلیل عواطف و وابستگی های فامیلی پل بانی و اخذ عوارض آن را به اشخاص دیگری واگذار کرد.
نهایتاً پس از کشمکشهای فراوان و دخالت طوایف دیگر، دولت با دریافت مبلغ 30000 تومان رسماً امتیاز پل بانی، نگهداری و دریافت عوارض را به کلانتر طایفه لجم اورک واگذار کرد.
منبع : همشهری آنلاین
شهید حاج اسماعیل رضایی و شهید طیب حاج رضایی، دو برادر از بارفروشان میدان بار تهران بودند که در برپایی قیام 15 خرداد 1342 نقش مؤثری داشتند. پس از این واقعه، طیب به عنوان یکی از محرکین اصلی تحت تعقیب قرار گرفت به طوری که فرمانداری نظامی تهران طی گزارشی ویژه، به شاه اعلام کرد شخص طیب حاج رضایی مسئوول اصلی این اقدامات است.
از حمایت پهلوی تا دستگیری انقلابی بودن
وی در سال ۱۳۳۲ از موافقین رژیم شاهنشاهی پهلوی در کودتای ۲۸ مرداد بود. اما بعدها تغییر رویه داد و به انقلابیون نهضت اسلامی پیوست و سرانجام در یازدهم آبان ماه ۱۳۴۲ در میدان تیر پادگان حشمتیه تهران اعدام گردید و در قسمت شرقی حرم شاه عبدالعظیم به خاک سپرده شد.
طیب حاج رضایی (۱۲۸۰ در تهران - ۱۱ آبان ۱۳۴۲ در تهران) از عیاران و باستانی کارهای تهران در دوران سلطنت سلسله پهلوی و از جمله افرادی بود که در ادبیات محاورهای آن زمان به جاهل و یا لوطی مشهور بودند. طیب در محله صابون پز خانه(در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی حاج رضایی از اهالی سگمس آباد(ارتش آباد) از توابع قرقان قزوین بود که پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوتههای خشک برای نانواییها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای حاجی مسیح، اکبر و طاهرداشت او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقهمند بود و پس از پایان یافتن دوره سربازی بود که نام او کم کم بر سر زبان ها افتاد. طیب از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید و فروش میوه و تره بار مشغول بود. اودر دوران زندگی اش دو همسر و هفت فرزند داشت.
طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی 2 برادر بودند که دستگیر شدند و به مدت 5 ماه در زندان رژیم منفور پهلوی زیر شکنجهها مقاومت کردند. پایمردی آنان به حدی بود که شهادت را بر عفو شاه خائن ترجیح دادند. شهید طیب دربرابر همه شکنجهها و سختیهای زندان مقاومت کرد و مردانه ایستاد. او حاضر نشد از راه جدیدی که انتخاب کرده بود جدا شود و علیه نهضت اسلامی موضعی بگیرد.
شهید حاج اسماعیل رضایی در ذیل ورقه دادگاه چنین نوشت: اگر صد سال زندگی کنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت چرا تقاضای عفو کنم و از این سعادت درگذرم؟" رژیم با معرفی، محاکمه و اعدام طیب حاج رضایی و برادرش اسماعیل رضایی که در بین مردم دارای نفوذ و محبوبیت بودند، قصد داشت تا قیام بزرگ مردمی و برخاسته از اعتقادات مذهبی مردم در 15 خرداد 42 را که در راه دفاع و حمایت از یک مرجع دینی ابراز شده بود، یک جنجال وابسته به بیگانه و ایادی وابسته آنان در داخل تلقی کرده و عاملان آن را مشتی فرصتطلب و قلدر معرفی نماید.
روایتی از حاشیه های زندگی طیب
کتاب کوچه نقاشها، ازخاطرات سید ابوالفضل کاظمی می نویسد : محمد آقا [محمد باقری معروف به محمد عروس] درباره آن روز [قیام خرداد 1342 در تهران] گفت: «بعد از این که شهربانی و ساواک ریختن و ما رو کت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن. همه آنها، بارفروش های میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریختن تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همه اینها، طیب بود.
چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمون بود. من باهاش کاری نداشتم؛ چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادرها و لاتهای تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش ، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد. رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا ! ما رفیق نامرد نیستیم. جوابش را ندادم؛ اما می دونستم که ساواک ازعلاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده می کند.
آن زمان، طیب با شعبان - شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ - سرشاخ شده بود . هر دو ، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه؛ طیب میداندار و بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا میدونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروش ها رو تیر کنم .
آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرف های شما درست؛ اما ما تو قانون مشتیگری، با بچه های حضرت زهرا در نمیافتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم.
عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه، ده تا پانزده سال زندان دادند.
بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری! اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.
اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننهات بزن! یک بار گفتم، باز هم میگم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم.
فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام. وقتی میرفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلیها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.
نیم ساعت بعد، صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارونشون کردن. طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون کار طیب هستم.»
محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می گفت، به پهنای صورت اشک می ریخت و می گفت: هر وقت یاد آن شب می افتم، قلبم می گیره. خیلی طیب رو اذیت کردن تا از شاه طلب بخشش کنه؛ اما خدا اگر بخواد کسی رو بخره، می خره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت موندگاره.
بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود.